• وبلاگ : سخن آشنا
  • يادداشت : نقد برهان ناپذيري وجود خدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سمندري 

    نازنين آمد و دستي به دل ما زد و رفت

    پرده ي خلوت اينغمکده بالا زد و رفت

    کنج تنهايي ما را به خيالي خوش کرد

    خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت

    درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد

    آتش شوق درين جان شکيبا زد و رفت

    خرمن سوخته ي ما به چه کارش مي خورد

    که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

    رفت و از گريه ي توفاني ام انديشه نکرد

    چه دلي داشت خدايا که به دريا زد و رفت

    بود ايا که ز ديوانه ي خود ياد کند

    آن که زنجير به پاي دل شيدا زد و رفت

    سايه آن چشم سيه با تو چه مي گفت که دوش

    عقل فرياد برآورد و به صحرا زد و رفت

    پاسخ

    نازنين تويي كه نازنين بين هستي !