سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن آشنا
 
قالب وبلاگ

به نام خداوندگار خرد
پزوهشی دررابطه«اعاده معدوم محال است »
محقق
فاطمه حسینی
زیر نظر استاد محترم :
سرکار خانم فرضعلی

تابستان 1387
مقدمه:
ضرورت معاد
مساله معاد از دو راه قابل اثبات است نخست از راه عقلى مانند برهان حکمت و عدالت دوم راه نقلى مانند آیات در مورد معاد اینک هر دو راه را بررسى مى کنیم:
دلایل عقلى معاد :
1ـ برهان حکمت
براساس اینکه خداوند حکیم است آفرینش الهى بیهوده و بى هدف نیست بلکه محبت به خیر و کمال که عین ذات الهى است بالاصاله به خود ذات و بالتبع به آثار آن که داراى مراتبى از خیر و کمال هستند تعلق گرفته, و از این رو, جهان را به گونه اى آفریده است که بیشترین خیر و کمال ممکن, بر آن مترتب شود و بدین ترتیب صفت حکمت اقتضا ـ مى کند که خداوند مخلوقات را به غایت و کمال لایق به خودشان برساند ولى از آنجا که جهان مادیت, دار تزاحمات است و خیرات و کمالات موجودات مادى با یکدیگر تعارض پیدا مى کند مقتضاى تدبیر حکیمانه الهى این است که به صورتى آنها را تنظیم کند که مجموعاً خیرات و کمالات بیشترى بر آنها مترتب شود, و به دیگر سخن: جهان, داراى نظام احسن باشد.
با توجه به این که انسان, داراى روح قابل بقا است و مى تواند واجد کمالات ابدى و جاودانى گرددد آن هم کمالاتى که از نظر مرتبه و ارزش وجودى, قابل مقایسه با کمالات مادى نیست; اگر حیات او منحصر به همین حیات دنیوى محدود باشد با حکمت الهى, سازگار نخواهد بود. مخصوصاً با توجه به اینکه حیات دنیوى, توام با رنجها و سختیها و ناگواریهاى فراوان است .
راستى, اگر زندگى انسان جز این نمى بود که پیوسته زحمت بکشد و با مشکلات طبیعى و اجتماعى, دست و پنجه نرم کند تا لحظاتى را با شادى و لذت بگذارند و آنگاه از فرط خستگى به خواب رود تا هنگامى که بدنش آمادگى فعالیت جدید را پیدا کند و مجدداً ((روز از نو و روزى از نو)).
بدیهى است نتیجه منطقى چنین نگرشى به زندگى انسان, جز پوچ گرایى نخواهد بود.
از سوى دیگر, یکى از غرایز اصیل انسان, حب به بقا و جاودانگى است که دست آفرینش الهى در فطرت او به ودیعت نهاده است و حکم نیروى محرک فزاینده اى را دارد که او را بسوى ابدیت, سوق مى دهد و همواره برشتاب حرکتش مى افزاید. اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنین متحرکى جز این نیست که در اوج شتاب حرکت, به صخره اى برخورد کند و متلاشى شود آیا ایجاد آن نیروى فراینده با چنین غایت و سرنوشتى متناسب خواهد بود؟! پس وجود چنین میل فطرى, هنگامى با حکمت الهى سازگار است که زندگى دیگرى جز این زندگى محکوم به فنا و مرگ, در انتظار او باشد.
حاصل آنکه: با ضمیمه کردن این دو مقدمه ـ یعنى حکمت الهى, و امکان زندگى ابدى براى انسان ـ به این نتیجه مى رسیم که مى باید زندگى دیگرى براى انسان, و راى این زندگى محدود دنیوى, وجود داشته باشد تا مخالف حکمت الهى نباشد.
و مى توان میل فطرى به جاودانگى را مقدمه دیگرى قرار داد و به ضمیمه حکمت الهى, آن را برهان دیگرى به حساب آورد.
ضمناً روشن شد که زندگى ابدى انسان باید داراى نظام دیگرى باشد که مانند زندگى دنیا مستلزم رنجهاى مضاعف نباشد. و گرنه, ادامه همین زندگى دنیوى حتى اگر تا ابدهم ممکن مى بود با حکمت الهى, سازگار نمى بود.


2ـ برهان عدالت
در این جهان, انسانها در انتخاب و انجام کارهاى خوب و بد, آزادند: از یک سو, کسانى یافت مى شوند که تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او مى کنند; و از سوى دیگر, تبهکارانى دیده مى شوند که براى رسیدن به هوسهاى شیطانى خودشان, بدترین ستمها و زشتترین گناهان را مرتکب مى گردند. و اساساً هدف از آفرینش انسان در این جهان و مجهز ساختن او به گرایشهاى متضاد و به نیروى اراده و انتخاب, و به انواع شناختهاى عقلى و نقلى, و فراهم کردن زمینه براى رفتارهاى گوناگون و قراردادن وى بر سر دوراهیهاى حق و باطل و خیر و شر این است که در معرض آزمایشهاى بى شمار, واقع شود و مسیر تکامل خود را با اراده و اختیار برگزیند تا به نتایج اعمال اختیارى و پاداش و کیفر آنها برسد. و در حقیقت, سراسر زندگى دنیا براى انسان, آزمایش و ساختن و پرداختن هویت انسانى خویش است و حتى در آخرین لحظات زندگى هم معاف از آزمایش و تکلیف و انجام وظیفه نیست .
اما مى بینیم که در این جهان, نیکوکاران و تبهکاران, به پاداش و کیفرى که درخور اعمالشان باشد نمى رسند و چه بسا تبهکارانى که از نعمتهاى بیشترى برخوردار بوده و هستند. و اساساً زندگى دنیا ظرفیت پاداش و کیفر بسیارى از کارها را ندارد مثلاً کسى که هزاران شخص بى گناه را به قتل رسانیده است نمى توان او را جز یک بار, قصاص کرد و قطعاً سایر جنایاتش بى کیفر مى ماند در صورتى که مقتضاى عدل الهى این است که هر کس کوچکترین کار خوب یا بدى انجام دهد به نتیجه آن برسد.
پس هم چنان که این جهان, سراى آزمایش و تکلیف است باید جهان دیگرى باشد که سراى پاداش و کیفر و ظهور نتایج اعمال باشد و هر فردى به آنچه شایسته آن است نایل گردد تا عدالت الهى, تحقق عینى یابد!
ضمناً از همین بیان, روشن مى شود که جهان آخرت, جاى انتخاب راه و انجام تکالیف نیست .
 معاد درقرآن
آیات قرآن کریم, پیرامون اثبات معاد و احتجاج با منکرین آن را مى توان به پنج دسته, تقسیم کرد:
1ـ آیاتى که بر این نکته, تاکید مى کند که برهانى بر نفى معاد, وجود ندارد. این آیات, به منزله خلع سلاح منکرین است .
2ـ آیاتى که به پدیده هاى مشابه معاد, اشاره مى کند تا جلوى استبعاد را بگیرد.
3ـ آیاتى که شیهات منکرین معاد را رد, امکان وقوع آنرا تثبیت مى کند.
4ـ آیاتى که معاد را به عنوان یک وعده حتمى و تخلف ناپذیر الهى, معرفى مى کند و در واقع, وقوع معاد را از راه اخبار مخبر صادق, اثبات مى نماید.
5ـ آیاتى که اشاره به برهان عقلى بر ضرورت معاد دارد.
در حقیقت, سه دسته اول, ناظر بر امکان معاد; و دو دسته اخیر, ناظر به وقوع و ضرورت آن است .
انکار معاد, بى دلیل است
یکى از شیوه هاى احتجاج قرآن با صاحبان عقاید باطل این است که از آنان, مطالبه دلیل مى کند تا روشن شود که عقاید ایشان پایه عقلى و منطقى ندارد, چنان که در چندین آیه, آمده است:
قل هاتوا برهانکم... 1.
بگو (اى پیامبر) دلیلتان را بیاورید.
و در موارد مشابهى با این لحن مى فرماید که صاحبان این عقاید نادرست, ((علم)) و اعتقاد مطابق با واقع و مستند به برهان ندارند بلکه به ((ظن)) و گمان بى دلیل و مخالف با واقع, بسنده کرده اند.
و در مورد منکرین معاد هم مى فرماید:
و قالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى و ما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون.3
و (کافران) گفتند: جز این زندگى دنیا حیاتى نیست که مى میریم و زندگى مى کنیم و جز روزگار, چیزى ما را نابود نمى کند (در صورتى که) به این مطلب, علمى ندارند و تنها گمانى مى برند.
هم چنین در آیات دیگرى بر این نکته, تاکید شده که انکار معاد, تنها گمان بى دلیل و نادرستى است 4. البته ممکن است گمانهاى بى دلیل در صورتى که موافق هواى نفس باشد مورد قبول هوى پرستان, واقع شود 5 و در اثر رفتارهاى متناسب با آنها و ارتکاب گناهان تدریجاً به صورت اعتقاد جزمى, جلوه کند6 و حتى شخص بر چنین اعتقادى پافشارى نماید.
قرآن کریم, سخنان منکرین معاد رانقل کرده است که غالباً چیزى بیش از استبعاد نیست و احیاناً اشاره به شبهات ضعیفى دارد که منشا استبعاد و شک در امکان معاد شده است 8. از این رو, از یک سو, پدیده هاى مشابه معاد را یادآور مى شود تا رفع استبعاد گردد9, و از سوى دیگر به پاسخ شبهات, اشاره مى کند تا هیچ گونه شبهه اى باقى نماند و امکان وقوعى معاد, کاملاً تثبیت شود. ولى به این مقدار, اکتفا نمى کند و علاوه بر حتمى بودن این وعده الهى و اتمام حجت بر مردم به وسیله وحى, به برهان عقلى بر ضرورت معاد نیز اشاره مى کند .

پدیده هاى مشابه معاد
الف: رویش گیاه. زنده شدن انسان پس از مرگ, از آن جهت که حیات مسبوق به موت است شبیه روییدن گیاه در زمین, بعد از خشکى و مردگى آنست. از این رو, تامل در این پدیده که همواره در جلو چشم همهانسانها رخ مى دهد کافى است که به امکان حیات خودشان بعد از مرگ, پى ببرند. و در واقع, آنچه موجب ساده شمردن این پدیده و غفلت از اهمیت آن شده عادت کردن مردم به دیدن آن است و گرنه از جهت پیدایش حیات جدید, فرقى با زنده شدن انسان, بعد از مرگ ندارد.
قرآن کریم براى دریدن این پرده عادت, مکرراً توجه مردم را به این پدیده جلب, و رستاخیز انسانها را به آن, تشبیه مى کند10 و از جمله مى فرماید:
فانظر الى آثار رحمة الله کیف یحیى الارض بعد موتها ان ذلک لمحیى الموتى و هو على کل شى قدیر 11.
پس به آثار رحمت الهى بنگر که چگونه زمین را بعد از مرگش زنده مى کند. تحقیقاً (همان زنده کننده زمین) زنده کننده مردگان (هم) هست و او بر هر چیزى تواناست.
ب: خواب اصحاب کهف: قرآن کریم بعد از ذکر داستان شگفت انگیز اصحاب کهف که حاوى نکته هاى آموزنده فراوانى است مى فرماید:
و کذلک اعثرنا علیهم لیعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة آتیه لا ریب فیها... 12.
بدین سان مردم را برایشان (اصحاب کهف) آگاه ساختیم تا بدانند که وعده خدا راست است و قیامت خواهد آمد و جاى شکى در آن نیست .
بى شک, اطلاع از چنین حادثه عجیبى که عده اى در طول چند قرن (سیصد سال شمسى = سیصد و نه سال قمرى) خواب باشند و سپس بیدار شوند تاثیر خاصى در توجه انسان به امکان معاد و رفع استبعاد آن خواهد داشت زیرا هر چند هر خواب رفتنى شبیه مردن است (النوم اخ الموت) و هر بیدار شدنى شبیه زنده شدن پس از مرگ; لیکن در خوابهاى عادى, اعمال زیستى (بیولوژیک) بدن, بطور طبیعى ادامه مى یابد و بازگشت روح, تعجبى را بر نمى انگیزد اما بدنى که سیصد سال از مواد غذائى, استفاده نکند مى بایست طبق نظام جارى در طبیعت, بمیرد و فاسد شود و آمادگى خود را براى بازگشت روح, از دست بدهد. پس چنین حادثه خارق العاده اى مى تواند توجه انسان را به ماوراى این نظام عادى, جلب کند و بفهمد که بازگشت روح به بدن, همیشه در گروى فراهم بودن اسباب و شرایط عادى و طبیعى نیست. پس حیات مجدد انسان هم هر چند بر خلاف نظام مرگ و زندگى در این عالم باشد, امتناعى نخواهد داشت و طبق وعده الهى, تحقق خواهد یافت.
ج: زنده شدن حیوانات: قرآن کریم هم چنین به زنده شدن غیر عادى چند حیوان اشاره مى کند که از جمله آنها زنده شدن چهار مرغ به دست حضرت ابراهیم (ع) 13 و زنده شدن مرکب سوارى یکى از پیامبران است که به داستان آن, اشاره خواهد شد. و هنگامى که زنده شدن حیوانى ممکن باشد زنده شدن انسان هم ناممکن نخواهد بود.
د: زنده شدن بعضى از انسانها در همین جهان: از همه مهمتر, زنده شدن بعضى از انسانها در همین جهان است که قرآن کریم, چند نمونه از آنها را یادآور مى شود. از جمله, داستان یکى از انبیاى بنى اسرائیل است که در سفرى عبورش به مردمى افتاد که هلاک و متلاشى شده بودند و ناگهان به ذهنش خطور کرد که چگونه این مردم, دوباره زنده خواهند شد! خداى متعال جان او را گرفت و بعد از یک صد سال دوباره زنده اش ساخت و به وى فرمود: چه مدت در این مکان, توقف کرده اى؟ او که گویا از خوابى برخاسته است گفت: یک روز یا بخشى از روز! خطاب شد: بلکه تو یک صد سال در اینجا مانده اى! پس بنگر که از یک سوى, آب و نانت سالم مانده, و از سوى دیگر, مرکب سواریت متلاشى شده است! اکنون بنگر که ما چگونه استخوانهاى این حیوان را بر روى هم سوار مى کنیم و دوباره گوشت بر آنها مى پوشانیم و آنرا زنده مى سازیم .14
مورد دیگر, داستان گروهى از بنى اسرائیل است که به حضرت موسى (ع) گفتند: ما تا خدا را آشکار نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد! و خداى متعال آنان را با صاعقه اى هلاک کرد و سپس به درخواست حضرت موسى (ع) دوباره آنها را زنده ساخت .15
و نیز زنده شدن یکى از بنى اسرائیل ـ که در زمان حضرت موسى (ع) به قتل رسیده بود ـ به وسیله زدن پاره اى از پیکر یک گاو ذبح شده به او که داستان آن در سوره بقره, ذکر شده و سوره مزبور به همین مناسبت نامگذارى گردیده, و ذر ذیل آن آمده است:
ذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون .16
بدین سان خدا مردگان را زنده مى کند و نشانه هایش را به شما مى نمایاند باشد که با خرد دریابید.
هم چنین زنده شدن بعضى از مردگان به اعجاز حضرت عیسى 17(ع) را مى توان نشانه اى بر امکان معاد, قلمداد کرد.
احتجاجاتى که قرآن کریم با منکرین معاد دارد و از لحن پاسخهایى که به سخنان آنان داده است به دست مىآید که شبهاتى در اذهان ایشان بوده که ما آنها را براساس مناسبت پاسخهاى به این صورت, تنظیم مى کنیم:
1ـ شبهه اعاده معدوم
قبلاً اشاره کردیم که قرآن کریم در برابر کسانى که مى گفتند: ((چگونه ممکن است انسان, بعد از متلاشى شدن بدنش مجدداً زنده شود؟)) پاسخى مى دهد که مفادش این است: قوام هویت شما به روحتان است نه به اندامهاى بدنتان که در زمین, پراکنده مى شود.18
از این گفتگو مى توان استنباط کرد که منشا انکار کافران, همان شبهه اى بوده که در فلسفه به نام ((محال بودن اعاده معدوم)) نامیده مى شود. یعنى آنان مى پنداشتند که انسان, همین بدن مادى است که با مرگ, متلاشى و نابود مى گردد و اگر مجدداً زنده شود انسان دیگرى خواهد بود زیرا برگرداندن موجودى که معدودم شده محال است و امکان ذاتى ندارد.
پاسخ این شبهه از بیان قرآن کریم, روشن مى شود و آن این است که هویت شخصى هر انسانى, بستگى به روح او دارد, و به دیگر سخن: معاد, اعاده ((معدوم)) نیست بلکه بازگشت(( روح موجود)) است .
فرض کنید یک لیوان آب داریم. که آن را در ظرفی خالی می کنیم سپس آب را به لیوان باز می گردانیم. این جا سه مرحله داریم. مرحله ی اول مرحله ی یک لیوان ر آب داریم. اسم موجود درون لیوان را می گذاریم موجود اول. موجود اول از ساعت ? تا دو و پنج دقیقه موجود بوده است. در مرحله ی دوم که در ? و پنج دقیقه اتفاق افتاده است خالی شدن لیوان را در ظرفی دیگر داریم. موجود اول نابود می شود به این معنی که دردرون لیوان موجودی باقی نمی ماند. مرحله سوم در در ? و شش دقیقه آغاز می شود و این باز گرداندن آب به لیوان است. در این مرحله موجودی درون لیوان هست و آن آب باز گردانده شده است. اسم این موجود در ون لیوان را موجود دوم می نامیم.
 در این جا سوالی مطرح می شود  آیا آب باز گردانده شده همان آب اول است؟
 جواب خیر است. موجود دوم در زمان دو و شش دقیقه موجود شده است در حالی که موجود اول بین دو و دو نج دقیقه یا در قبل از ? و نج دقیقه موجود بوده است. یکی بودن موجود دوم با موجود اول به معنای این است که موجود دوم در همان زمان باشد و این یعنی آب بازگردانده شده یعنی آب قبل از ریخته شدن به درون ظرف. در واقع این یعنی مرحله ی دوم مرحله ی اول باشد و این محال است.
فلاسفه اسلامی معتقدند که در معاد انسان معدوم موجود نمی شود بلکه معاد ادامه ی یک وجود است زیرا بازگرداندن معدوم مانند مثال آمده محال می باشد. این بحث ذیل عنوان اعاده ی معدوم محال است در فلسفه اسلامی آمده و ابو علی سینا آن را بدیهی می داند.
متن
منها: انّه لو جاز للموجود فى زمان أن ینعدم زماناً ثمّ یوجد بعینه فى زمان آخر، لزم تخلل العدم بین الشىء ونفسه، وهو مال لاستلزامه وجود الشىء فى زمانین، بینهما عدمٌ متخلل.
دلیل اول بر امتناع اعاده معدوم
ترجمه
اگر براى موجودى که در زمانى واقع است روا باشد که در زمان دوم، معدوم شود و بار دیگر در زمان سوم همان وجود بعینه باز گردد، لازم مى آید که عدم بین شىء و خودش فاصله بیندازد. و این محال است; زیرا مستلزم آن است که وجود یک موجود در دو زمان، واقع شود، در حالى که بین آن دو، عدم فاصله انداخته است.

شرح
بدیهى است بحث، در باب اعاده معدوم و امتناع آن بر اساس یک محور اصلى دور مى زند. و آن این است که آنچه معدوم شده بدون کم و کاست همراه با تمام شرایط و ضمایم، زمان و مکان و عوامل علّى و معلولى به حال اول بازگردد. طبیعى است با گذشت لحظه لحظه زمان و پدید آمدن شرایط جدید، اگر معدوم بخواهد باز گردد چیزى شبیه سابق خواهد بود نه عین آن و اگر بخواهد عین موجود سابق باز گردد باید تمام شرایط و عوامل همراه با وجود اول نیز بازگردد. این اعاده به دلایل منطقى، محال است. براى امتناع اعاده، دلایل بسیارى ذکر کرده اند که جنبه ارشادى و تنبیهى دارد. و الا اندک تأمل در مسأله براى تصدیق به حکم امتناع، کافى است.
اولین دلیل این است که اگر چیزى در زمان اول موجود بود، در زمان دوم معدوم شد و در زمان سوم مجدداً همان وجود، موجود شد لازم مى آید که بین دو وجود (در زمان اول و سوم) که در واقع یک وجودند ـ زیرا دومى حسب الفرض غیر اولى است ـ عدم، فاصله بیندازد. و محال است که عدم میان شىء و خودش فاصله بیندازد; زیرا جدا شدن شىء از خودش به واسطه عدم یا چیز دیگر، محال است. این استحاله، تحت عنوان «امتناع انفکاک شىء عن نفسه» مطرح مى شود.

متن
ومنها انّه لو جاز إعادة الشىء بعینه بعد انعدامه جاز إیجاد ما یماثله من جمیع الوجوه ابتداءً وهو محال. أمّا الملازمة فلأنّ الشىء المعاد بعینه وما یماثله من جمیع الوجوه مثلان، وحکم الامثال فیما یجوز وفیما لا یجوز واحد. فلو جاز إیجاده بعینه ثانیاً بنحو الاعادة جاز إیجاد مثله ابتداءً. وأمّا استحالة اللازم فلاستلزام اجتماع المثلین فى الوجود عدم التمیّز بینهما وهما اثنان متمایزان.
دلیل دوم
ترجمه
اگر جایز باشد اعاده شىء معدوم بعین وجود اول، جایز خواهد بود ایجاد مماثل من جمیع الوجوه ابتداءً، در حالى که این محال است. ملازمه میان این دو (اعاده معدوم و ایجاد مماثل)
از آن جهت است که این دو در حکم مثل یکدیگرند. و حکم امثال در آنچه جایز است و آنچه جایز نیست، یکسان است. بنابراین اگر جایز باشد ایجاد معدوم بعین وجود اول پس خلق مثل وجود اول، من اول الامر جایز است. (در حالى که این مستلزم امر محالى است) و محال لازم عبارت از این است که اجتماع مثلین در وجود، اقتضا مى کند عدم تمییز بین آن دو را (به حکم آنکه مماثل من جمیع الوجوه هستند، فرقى بین آن دو نیست) در حالى که آن دو وجود، متمایز هستند.

شرح
ایجاد شىء معدوم بعین وجود اول، بدون هیچ تفاوتى با وجود اول، هم خانواده ایجاد دو مثل مى ماند که از ابتدا ایجاد شوند و از نظر مماثلت هیچ تمایز بین آنها نباشد. و از آن رهگذر که خلق دو مثل من جمیع الوجوه من اول الامر، به دلیل آنکه تماثل صد در صد منجر به عینیت و وحدت آن دو وجود مى شود، محال است، اعاده معدوم هم که هم خانواده دو مماثل هست به حکم قاعده «حکم الا مثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» محال است.
در این برهان، بر امتناع اعاده معدوم از امتناع خَلق دو مثل من جمیع الوجوه استمداد شده است; چون ملاک، در هر دو یکسان است.
متن
ومنها أنّ اعادة المعدوم بعینه توجب کون المُعاد هو المبتدأ، لأنّ فرض العینیّة یوجب کون المُعاد هو المبتدأ ذاتاً وفى جمیع الخصوصیّات المشخّصة حتى الزمان، فیعود المعاد مبتدءاً وحیثیّة الاعادة عین حیثیّة الابتداء.
دلیل سوم
ترجمه
اعاده معدوم بعین وجود اول ایجاب مى کند که مُعاد همان مبتداء باشد; چون فرض عینیت ایجاب مى کند که مُعاد، ذاتاً و در تمام مشخصات حتى زمان، همان مبتداء باشد.
پس معاد (با حفظ عنوان معاد) مبتداء مى شود و حیثیت اعاده (با حفظ عنوان) حیثیت ابتداء مى گردد. (و این محال است).
شرح
اگر وجود دوم، عین وجود اول شد معاد که وجود دوم است عین مبتداء که وجود اول است خواهد بود. به اضافه آنکه باید تمام خصوصیات وجود دوم حتى زمان وجود دوم، عین خصوصیات و زمان وجود اول باشد. اینجا علاوه بر آنکه بازگشت خصوصیات وجود دوم از جمله زمان به خصوصیات وجود اول، امرى نامعقول و نا متصور است لازم خواهد آمد عنوان معاد به عنوان مبتداء و حیثیث اعاده که نقطه مقابل حیثیت ابتداء است به حیثیت ابتداء باز گردد. و اینها همه محال و ناممکن است; زیرا بازگشت معاد به مبتداء و حیثیت اعاده به حیثیت ابتداء و زمان دوم به زمان اول، بازگشت یکى از دو امر متقابل است به امر متقابل دیگر، و امتناع آن بدیهى است.
متن
ومنها أنّه لو جازت الاعادة لم یکن عدد العود بالغاً حدّاً معیّناً یقف علیه، إذ لا فرق بین العودة الأُولى والثانیة والثالثة وهکذا إلى ما لا نهایة له، کما لم یکن فرق بین المعاد والمبتدأ وتعیّن العدد من لوازم وجود الشىء المتشخص.
دلیل چهارم
ترجمه
اگر اعاده معدوم جایز باشد عدد عَوْدها به یک حد معینى متوقف نمى شود; زیرا فرقى بین بازگشت اول و دوم و سوم تا بى نهایت نیست. همانطورى که فرقى بین معاد و مبتداء نیست. درحالى که تعیّن عدد از لوازم شىء تشخص یافته مى باشد.

شرح
اگر اعاده معدوم جایز باشد و بتواند یک شىء به قبل خود بازگردد شىء قبل هم به قبل خود و قبل از آن هم به قبل خود تا بى نهایت باز خواهد گشت; زیرا فرقى بین اعاده اول و دوم و سوم نیست. مثلا اگر کودک بتواند به دوران جنین بودن خود باز گردد باید جنین هم به دوره مضغه بودن خود و مضغه بودن به دوره علقه بودن و علقه بودن به دوره نطفه بودن و نطفه بودن به دوران قبل تا بى نهایت بازگردد; به دلیل آنکه فرقى میان اعاده اول به قبل و میان سایر اعاده هاى قبلى وجود ندارد.
اگر از میان این اعاده ها یکى را برگزیدیم ترجیح بلامرجح داده ایم. و اگر معادها به صورت مبهم باقى بمانند و یکى را از میان آنها انتخاب نکنیم به حکم آنکه هر موجود تا تشخص نیابد موجود نمى شود، و تعین مرتبه و تعیّن عدد شىء اعاده شده از لوازم وجودِ موجود متشخص هست، هیچ معادى وجود پیدا نمى کند. و همانگونه که عدد مبهم، موجود نمى شود معاد مبهم هم موجود نمى شود. و در صورت عدم انتخاب یکى از اعاده ها معاد به صورت مبهم باقى مى ماند و قابلیت وجود نمى یابد. جمله «و تعین العدد من لوازم وجود الشىء المتشخص» اشاره به همین معنا دارد. بدیهى است اگر معاد عین مبتداء گشت پس نه مبتدأ که در مرتبه نخست بوده و نه معاد که در مرتبه دوم بوده هیچ کدام متعین به عدد خاص به خود نگردیده اند. در حالى که تا شىء، جایگاه ویژه خود را نیابد موجود نمى شود.

متن
وذهب جمع من المتکلمین، نظراً إلى أنّ المعاد الذى نطقت به الشرائع الحقّة إعادة للمعدوم إلى جواز الاعادة. واستدلّوا علیه بأنّه لو امتنعت إعادة المعدوم بعینه لکان ذلک إمّا لماهیّته او لأمر لازم لماهیّته ولو کان کذلک لم یوجد ابتداءً أو لأمر مفارق فیزول الامتناع بزواله.
وردّ بأنّ الامتناع لأمر لازم لوجوده لا لماهیّته. وأمّا ما نطقت به الشرائع الحقّة فالحشر والمعاد انتقال من نشأة إلى نشأة اُخرى ولیس إیجاداً بعد الإعدام.

نظر متکلمان درباره اعاده معدوم
ترجمه
جمعى از متکلمان نظر به آنکه شرایع حقه درباره مَعاد سخن گفته اند و مَعاد، اعاده معدوم هست، قائل به جواز اعاده معدوم شده اند. و چنین استدلال نموده اند که اگر اعاده معدوم بعینه ممتنع باشد امتناع یا به جهت ماهیت معدوم است یا به جهت لازمه لاینفک ماهیت معدوم، که اگر چنین باشد نمى بایست از اول موجود مى شد. یا به دلیل یک مانع از بین رفتنى است، که در این صورت با از بین رفتن مانع، امتناع هم از بین مى رود. (و معدوم به حال سابق، اعاده مى شود).
نظر متکلمان مردود است، از آن جهت که امتناع اعاده به دلیل مانعى است که مربوط به وجود معدوم است نه ماهیت آن. و آنچه ادیان راستین درباره مَعاد و حشر و قیامت گفته اند در حقیقت، انتقال از یک خانه به خانه دیگر است، و از باب ایجاد بعد از اعدام نیست.

 


[ یکشنبه 87/4/30 ] [ 12:23 عصر ] [ فاطمه فرضعلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ به منظور تبادل نظر و ارائه سرفصل ها و منابع فرعی تحقیقات در زمینه های مرتبط به تدریس اینجانب و ارائه مقالات و تحقیقات دانشجویان گرامی تهیه شده است . دانشجویان محترم می توانند نظرات و ارشیابی مقالات و پژوهش های خود را در این سامانه مشاهده بفرمایند .
f="http://far30book.ir">فارسی بوک
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 255605