سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن آشنا
 
قالب وبلاگ

و فرمود (ع) : بدترین ره توشه ی روز رستاخیز ، دشمنی با بندگان خداست .
در کتاب غررالحکم ودررالکلم آمده است :
ــ ظلم المرء فی الذنیا عنوان شقائه فی الآخره
ستم آدمی در دنیا ، نشانه بدبختی او در آخرت است .
25 ـ در نامه 40 از نامه های آن حضرت به یکی از کارگردانانش ، او را از نادرستیش نکوهش نموده و از او حساب خواسته است و در قسمتی از این نامه می فرمایند : ..... واعلم أن حساب الله أعظم من حساب الناس ...... و بدان که حساب کشیدن خدا از حساب کشیدن آدمیان شدیدتر است .
26  - حضرت علی (ع)در قسمتی از خطبه159 در صفات خداوند می فرمایند :
....أدرکت الأبصار ، و أحصیت الاعمار..... دیده ها را می بینی و اعمال بندگانت راحساب می کنی ....
درسوره ی لقمان آیه ی16 آمده است :
یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ
 پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى [کار نیک یا بد] باشد، و در دل سنگى یا در [گوشه‏اى از] آسمان ها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را [در قیامت براى حساب] مى‏آورد؛ خداوند دقیق و آگاه است!
تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 51
هم چون کوه بایست و با مردم خوشرفتارى کن ! نخستین اندرز لقمان پیرامون مساله توحید و مبارزه با شرک بود، دومین اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است که حلقه مبدأ و معاد را تکمیل مى کند. مى گوید: ((پسرم ! اگر اعمال نیک و بد، حتى به اندازه سنگینى خردلى باشد، در درون صخره اى یا در گوشه اى از آسمان یا درون زمین جاى گیرد، خدا آن را در دادگاه قیامت حاضر مى کند، و حساب آن را مى رسد چرا که خداوند دقیق و آگاه است )) (یا بنى انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر). ((خردل )) گیاهى است که داراى دانه هاى سیاه بسیار کوچکى است که در کوچکى و حقارت ضرب المثل مى باشد. اشاره به اینکه اعمال نیک و بد هر قدر کوچک و کم ارزش ، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى که در درون سنگى در اعماق زمین ، یا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطیف و خبیر که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب ، و پاداش و کیفر حاضر مى کند، و چیزى در این دستگاه گم نمى شود! ضمیر در ((انها)) به ((حسنات و سیئات و اعمال نیک و بد)) باز مى گردد.
سوره ی نجم آیه ی 38
لاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى
هیچ کس بار گناه دیگرى را بر دوش نمى‏گیرد.
تفسیر نمونه جلد 22 صفحه 546تا549
شأن نزول :غالب مفسران براى آیات فوق شأن نزولى نقل کرده اند ولى این شأن نزول ها هماهنگ نیست آن چه بیشتر در میان آنها معروف است دو شأن نزول زیر است :
1 - این آیات ناظر به ماجراى عثمان است ، او اموال فراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى کرد، یکى از بستگان او بنام ((عبدالله بن سعد)) گفت : اگر به این وضع ادامه دهى چیزى براى تو باقى نمى ماند، عثمان گفت : من گناهانى دارم که مى خواهم به این وسیله رضا و عفو الهى را جلب کنم ، عبد الله گفت : اگر شتر سواریت را با جهازش به من دهى من تمام گناهانت را به گردن مى گیرم ! عثمان چنین کرد، و بر این قرارداد گواه گرفت ، و بعد از آن از انفاق خوددارى کرد (آیات فوق نازل شد و این کار را شدیدا نکوهش کرد، و این حقیقت را روشن ساخت که هیچ کس  نمى تواند بار گناه دیگرى را بر دوش گیرد و نتیجه سعى و تلاش هر کس  به خود او مى رسد).
2 - آیه درباره ((ولید بن مغیره )) است ، او به سوى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) آمد و به اسلام نزدیک شد، بعضى از مشرکان او را سرزنش  کرده ، گفتند: آیین بزرگان ما را رها کردى ، آن ها را گمراه شمردى ، و گمان کردى آن ها در آتش  دوزخند!
او گفت : راستى من از عذاب خدا مى ترسم !، شخص سرزنش کننده گفت : اگر چیزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرک بازگردى من عذاب تو را بر گردن مى گیرم ! ولید بن مغیره این کار را کرد، ولى مالى را که بنا بود بپردازد جز قسمت کمى از آن را نپرداخت ! آیه فوق نازل شد و ولید را بر روى گرداندن از ایمان نکوهش کرد.
 ((وزر)) در اصل از ((وزر)) (بر وزن خطر) گرفته شده که به معنى پناهگاه هاى کوهستانى است ، سپس واژه ((وزر)) به بارهاى سنگین اطلاق گردیده به خاطر شباهتى که با سنگ هاى عظیم کوه دارد، و بعد از آن به گناه نیز اطلاق شده چرا که بار سنگینى بر دوش انسان مى نهد.
منظور از ((وازره )) انسانى است که تحمل وزر مى کند.تأثیر تربیتى این عقیده در انسانها کاملا روشن و غیر قابل انکار است ، همان گونه که اثر مخرب آن عقاید جاهلى نیز بر کسى پوشیده نیست .


27 ـامام علی (ع) در قسمتی از نامه 26 در پرهیزکاری و مهربانی با رعیت وادای حقوق زیر دستان ومستمندان می فرمایند :.... و من استهان بالأمانه ، و رتع فی الخیانه و لم ینزه نفسه و دینه عنها ، فقد أحل بنفسه فی الدنیا الذل و الخزی و هو فی الاخره أذل وأخزی .... هرکه امانت را بی ارج شمارد و در مزرع خیانت چرد و خود و دین خود را از لوث آن پاکیزه نسازد ، خود را در دنیا گرفتار خواری و رسوایی ساخته و در آخرت خوارتر و رسواتر است .
28 ـامام علی (ع)در قسمتی از خطبه 191در نادرست بودن گمان کسی که اعتقاد داشت اندیشه ی معاویه رساتر و تدبیرش بهتر از آن بزرگوار است ،فرمودند : .... و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامه .... هر پیمان شکنی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته گردد.
29ـ حضرت علی (ع) درقسمتی از خطبه 191 فرموده است :
والله لأن آبیت علی حسک السعدان مسهدا ، و أجر فی الاغلال مصفدا ،أحب إلی من أن ألقی الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشیء من الحطام ...
به خدا سوگند ، اگر شب را تابامداد در بستری از خار سخت بیدار بمانم یا بسته به زنجیرم بر روی زمین بکشانند ، مرا دوست داشتنی تر از آن است که در روز شمار به دیدار خدا و پیامبرش روم ، در حالی که ، به یکی از بندگانش ستمی کرده یا پشیزی از مال مردم را به غصب گرفته باشم .
30 ـ حضرت علی (ع)درقسمتی از خطبه 32 در شکایت از اهل زمان خود می فرماید :..... رجال غض ابصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر ، فهم بین شرید ناد ، و خائف مقموع ، وساکت مکعوم ، و داع مخلص ، و ثکلان موجع ...مردمی هستند که یاد قیامت چشمانشان را فرو بسته و ترس از روز محشر سرشکشان را جاری ساخته است . اینان گاه گریزان اند و تنها ، گاه مقهورندو ترسان ، گاه خاموش اند و دهان بسته . خدا را به اخلاص می خوانند و همواره گریان و دردمندند.
31 ـحضرت علی (ع)در قسمتی از خطبه 41 در ستایش وفا و مذمت حیله فرموده اند:
إن الوفاء توأم الصدق ، و لا أعلم جنه أوقی منه ، و ما یغدر من علم کیف المرجع
وفا همزاد راستی است . هیچ سپری نمی شناسم که بهتر از وفا آدمی را از گزند در امان دارد. و آن که بداند ، که پس از مرگ به کجا باز می گردد، هرگز راه بی وفایی نپوید .
32 ـ  حضرت علی علیه السلام درقسمتی از حکمت 374  درباره ی سخن می فرمایند:
و قال علیه السلام : لا تقل ما لا تعلم ، بل لا تقل کل ما تعلم ؛ فإن الله سبحانه قد فرض علی جوارحک کلهافرائض یحتج بها علیک یوم القیامه
و فرمود (ع) : چیزی را که نمی دانی مگوی ، حتی بسیاری از چیزهایی را ، که می دانی ، بر زبان میاور . زیرا خدا بر اعضای تو احکامی واجب کرده که در آن روز به آن ها بر تو حجت آورد .
درسوره ی نور آیه ی24 آمده است :
یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ
 در آن روز زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضدّ آن ها به اعمالى که مرتکب مى‏شدند گواهى مى‏دهد!
        تفسیر نمونه جلد 14 صفحه 419
این آیه چگونگى حال این گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص  کرده مى گوید: آن ها عذاب عظیمى دارند، در آن روز که زبان هاى آن ها و دست ها و پا هایشان بر ضد آنان به اعمالى که مرتکب شدند گواهى مى دهند (یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون ).
زبان آن ها بى آنکه خودشان مایل باشند به گردش در مى آید و حقایق را بازگو مى کند این مجرمان بعد از مشاهده دلایل و شواهد قطعى جرم بر خلاف میل باطنى خود صریحا اقرار به گناه کرده و همه چیز را فاش مى سازند چرا که جایى براى انکار نمى بینند.
دست و پاى آن ها نیز به سخن در مى آید و حتى طبق آیات قرآن پوست تن آنها سخن مى گوید، گوئى نوارهاى ضبط صوتى هستند که همه صداهاى انسان را ضبط کرده و آثار گناهان در طول عمر در آن ها نقش بسته است ، آرى در آن جا که یوم البروز و روز آشکار شدن همه پنهانی ها است ظاهر مى شوند.
و اگر مى بینیم در بعضى آیات قرآن اشاره به روز قیامت مى فرماید: امروز ما بر زبان آنها مهر مى زنیم و دست و پایشان با ما سخن مى گوید (الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یکسبون ) (سوره یس - آیه 65) منافاتى با آیه مورد بحث ندارد چرا که ممکن است در آغاز زبان ها از کار بیفتد و سایر اعضا شهادت دهند، و هنگامى که شهادت دست و پا حقایق را برملا کرد زبان به حرکت در آید و گفتنی ها را بگوید و به گناهان اعتراف کند.
درسوره ی فصلت آیات 20و 21 آمده است :
حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ20 وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ21
وقتى به آن مى‏رسند، گوش ها و چشم ها و پوست هاى تنشان به آن چه مى‏کردند گواهى مى‏دهند.(20) آن ها به پوست هاى تنشان مى‏گویند: چرا بر ضدّ ما گواهى دادید؟! آن ها جواب مى‏دهند: همان خدایى که هر موجودى را به نطق درآورده ما را گویا ساخته؛ و او شما را نخستین بار آفرید، و بازگشت تان به سوى اوست! (21 )
تفسیر نمونه ، جلد: 20، صفحه : 248تا258
(( زمانى که به آن مى رسند گوش ها و چشم ها و پوست هاى تنشان به اعمال آن ها گواهى مى دهد)) ! (حتى اذا ما جاء وها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون ).
چه شاهدان عجیبى ؟ که عضو پیکر خود انسانند، و شهادتشان به هیچ وجه قابل انکار نیست ، چرا که در همه صحنه ها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى به سخن آمده اند!
آیا شهادت اعضا از این طریق است که خدا درک و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفریند؟
یا همانند درختى است که خدا در میان آن براى موسى ایجاد صوت کرد؟
و یا آثار گناهان که در طول عمر در آن ها نقش بسته در آن جا که (( یوم البروز)) و روز آشکار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبیرات معمولى نیز گاهى از این گونه آثار تعبیر به نطق یا اخبار مى شود، و مى گوییم (( رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون )) !همه این تفسیرها قابل قبول است ، و در لابه لاى سخنان مفسران کم و بیش آمده .البته هیچ مانعى ندارد که خداوند درک و شعورى در آن ها ایجاد کند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند، شاید ظاهر آیات در بدو نظر نیز همین باشد، در مورد تسبیح و حمد و سجده ذرات جهان در پیشگاه خدا نیز جمعى را عقیده همین است .ولى معنى اخیر نیز چندان بعید به نظر نمى رسد، چرا که مى دانیم هیچ موجودى در این عالم از بین نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى میماند، و اتفاقا این (( شهادت تکوینى )) گویاترین شهادت غیر قابل انکار است ، همان گونه که زردى و رنگ پریدگى گواهى غیر قابل انکارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، یا شرم مى دهد، و اطلاق نطق بر این معنى کاملا قابل قبول است .اما احتمال دوم که خداوند در آن ها نطقى بیافریند بى آنکه درکى داشته باشند و یا اثر تکوینى را نشان دهند بعید به نظر مى رسد، چون در این صورت نه مصداق گواهى تشریعى است ، و نه گواهى تکوینى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبیعى عمل ، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت .قابل توجه اینکه جمله حتى اذا ما جاءوها نشان مى دهد که شهادت و گواهى اعضاى پیکر انسان در دادگاه دوزخ است ، آیا مفهوم این سخن این است که در دوزخ چنین گواهى صورت مى گیرد در حالى که دوزخ پایان کار است ؟ و یا این که دادگاه آن ها در کنار جهنم بر پا مى شود؟ احتمال دوم نزدیک تر به نظر مى رسد.از سوى دیگر: منظور از (( جلود)) : (( پوست ها)) (به صیغه جمع ) چیست ؟ ظاهر این است که منظور پوست هاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غیر آن ، و اگر در بعضى از روایات تفسیر به (( فروج )) شده است ، در حقیقت از قبیل بیان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن . از سوى سوم این سؤ ال مطرح مى شود که چرا از میان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوست  ها گواهان آن دادگاهند؟ آیا گواهان منحصر به این هاست ؟ یا اعضا دیگر نیز گواهى مى دهند؟
آنچه از آیات دیگر قرآن استفاده مى شود این است که علاوه بر این ها گواهان دیگرى نیز از اعضاى بدن وجود دارد، در آیه 65 سوره یس  مى خوانیم :(و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون )(( دست هاى آن ها با ما سخن مى گویند، و پاهاى آن ها به اعمالشان گواهى مى دهند)) .
در آیه 24 سوره نور سخن از شهادت (( زبان )) و (( دست و پا)) به میان آمده : (یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم .)
بنابراین به نظر مى رسد که اعضاى دیگر نیز هر کدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بیشترین اعمال انسان به کمک چشم و گوش انجام مى گیرد و پوست هاى تن نخستین اعضایى هستند که با اعمال تماس  دارند گواهان صف مقدمند.
به هر حال آن روز، روز رسوایى بزرگ است ، روزى است که تمام وجود انسان به سخن در مى آید، تمامى اسرار او را فاش مى کنند، که تمام گنهکاران را در وحشت عمیقى فرو مى برد، این جاست که (( رو به پوست هاى تن خود کرده ، فریاد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى دادید)) ؟! (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا).
ما که سالیان دراز شما را نوازش دادیم ، از سرما و گرما حفظ کردیم ، شستشو و نظافت و پذیرایى نمودیم ، شما چرا این چنین ؟!
(( آن ها در پاسخ مى گویند: همان خدایى که هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را به سخن در آورده است )) (قالوا انطقنا الله الذى انطق کل شى ء).
خداوند مأموریت افشاگرى را در این روز و این دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداریم ، آرى همان کس که قدرت نطق را در موجودات ناطق دیگر آفریده در ما نیز این توانایى را قرار داده است
جالب اینکه آن ها تنها از پوست تنشان این سؤ ال را مى کنند نه از سایر گواهان ، مانند چشم و گوش .ممکن است به خاطر این باشد که گواهى پوست از همه عجیب تر و شگفت انگیزتر، و از همه گسترده تر و وسیع تر است ، همان پوستى که خود باید قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى را بچشد به چنین گواهى برمى خیزد، و این راستى حیرت آور است .
سپس ادامه مى دهند: (( او کسى است که شما را در آغاز آفرید، و بازگشت همه شما نیز به سوى او است )) (و هو خلقکم اول مرة و الیه ترجعون ).
و باز مى افزایند: (( شما اگر گناهانتان را مخفى مى کردید نه از این جهت بود که از شهادت گوش و چشم ها و پوست هایتان بر ضد خودتان بیم داشتید، شما اصلا باور نمى کردید روزى این ها به سخن در آیند و بر ضد شما گواهى دهند)) (و ما کنتم تستترون ان یشهد علیکم سمعکم و لا ابصارکم و لا جلودکم ).
(( بلکه مخفى کارى شما به خاطر این بود که گمان مى کردید خداوند بسیارى از اعمالى را که انجام مى دهید نمى داند)) (و لکن ظننتم ان الله لا یعلم کثیرا مما تعملون )غافل از این که هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست ، و از اسرار درون و برون شما آگاه است ، و هم مأموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آیا هرگز مى توانید پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهید؟! آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشکارش قرار دارید که حتى ابزارهاى گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما!
جمعى از مفسران شأن نزولى براى این آیه نقل کرده اند که سه نفر از کفار قریش و طایفه بنى ثقیف که جمجمه هائى کوچک و شکمى بزرگ داشتند در کنار خانه کعبه اجتماع کرده بودند، یکى از آن ها به دیگران گفت : آیا شما فکر مى کنید خداوند سخنان ما را مى شنود؟!
دیگرى افزود: آهسته ! اگر بلند بگوییم مى شنود و اگر آهسته تکلم کنیم نمى شود.
دیگرى اضافه کرد: من فکر مى کنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى شنود!
اینجا بود که آیه فوق نازل شد. به هر حال در آیه بعد مى افزاید: (( این گمان بدى بود که درباره پروردگارتان داشتید، و همان موجب هلاکت شما گردید، و سرانجام از زیانکاران شدید)) (و ذلکم ظنکم الذى ظننتم بربکم اردیکم فاصبحتم من الخاسرین ).
آیا این گفتگوها سخن خداوند است ، یعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله (( انطقنا الله الذى انطق کل شى ء)) تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمینه انحراف و بدبختى و گمان هاى زشت آن ها آغاز مى گردد؟ یا این که این ها ادامه سخنان پوست هاى اعضاى تن انسان است .
معنى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، و تعبیرات آیه با آن سازگارتر است ، هر چند اعضاى تن نیز این سخنان را به فرمان خدا و تعلیم او مى گویند و نتیجه همه تقریبا یک چیز است .
نکته ها:
1 - حسن ظن و سوء ظن به خدا
آیات فوق به خوبى گواهى مى دهد که گمان بد درباره خداوند به قدرى خطرناک است که گاه موجب هلاکت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از کفار بود که گمان مى کردند خدا اعمال آن ها را نمى بیند، و سخنان آن ها را نمى شنود، همین سوء ظن سبب خسران و هلاکتشان شد.به عکس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنیا و آخرت است ، چنان چه در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : (ینبغى للمؤ من ان یخاف الله خوفا کانه یشرف على النار و یرجوه رجاءا کانه من اهل الجنة ، ان الله تعالى یقول : و ذلکم ظنکم الذى ظننتم بربکم ... ثم قال ان الله عند ظن عبده : ان خیرا فخیر، و ان شرا فشر ): (( سزاوار است بنده مؤ من آنچنان از خدا بترسد که گویى در کنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است ، و آن چنان به او امیدوار باشد که گویى اهل بهشت است ، چنان که خداوند متعال مى فرماید: این گمانى است که شما به خدا پیدا کردید و سبب هلاکتان شد، سپس امام (علیه السلام ) افزود: خداوند نزد گمان بنده خویش است اگر گمان نیک ببرد نتیجه اش نیک و اگر گمان بد ببرد نتیجه اش بد است )) .در حدیث دیگرى از امام صادق از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : آخرین کسى را که دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خود نگاه مى کند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانید، او را بر مى گردانند، خطاب مى کند: چرا به اطراف خود نگاه کردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرض مى کند: پروردگارا! من درباره تو این چنین گمان نمى کردم ، مى فرماید: چه گمان مى کردى ؟ عرض مى کند: گمانم این بود که گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى ! خداوند مى فرماید:( یا ملائکتى ! لا، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاع مکانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خیر قط، و لو ظن بى ساعة من خیر ما ودعته بالنار، اجیزوا له کذبه و ادخلوه الجنة ! ): ((اى فرشتگان من ! به عزت و جلال و نعمت ها و مقام والایم سوگند، این بنده ام هرگز گمان خیر درباره من نبرده ، و اگر ساعتى گمان خیر برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گوید ولى با این حال اظهار حسن ظن او را بپذیرید، و او را به بهشت برید)) سپس  پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: هیچ بنده اى نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد مگر این که خدا نزد گمان وى خواهد بود، و این همان است که مى فرماید: (و ذلکم ظنکم الذى ظننتم ...).
2 - گواهان در دادگاه قیامت :
هنگامى که مى گوییم در جهان دیگر همه انسان ها محاکمه مى شود ممکن است دادگاه هایى را هم چون دادگاه هاى عالم دنیا تداعى کند، که هر کس با پرونده اى کوچک یا بزرگ با شاهدانى همچون شاهدان این دادگاه ها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤ ال و جوابى صورت مى گیرد، و حکم نهایى صادر مى شود. ولى بارها گفته ایم الفاظ در آن جا مفهوم عمیق  ترى به خود مى گیرد که گاه تصور مفاهیم آن ها براى ما زندانیان دنیا مشکل ، و گاهى غیر ممکن است ، ولى هر گاه اشاراتى را که در آیات قرآن و روایات پیشوایان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهیم حقایقى براى ما کشف مى شود که از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد، و نشان مى دهد که دادگاه رستاخیز چه دادگاه عجیبى است .
مثلا هنگامى که گفته مى شود (( میزان عمل )) ممکن است این تصور پیدا شود که اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبک و سنگینى در مى آید که در ترازوهاى دو کفه اى وزن مى شود، اما هنگامى که در روایات معصومین مى خوانیم على (علیه السلام ) میزان اعمال است ، یعنى ارزش اعمال و شخصیت افراد با مقیاس وجودى این بزرگ مرد عالم انسانیت سنجیده مى شود، و هر اندازه به آن شبیه و نزدیک است وزن بیشترى دارد، و هر قدر بى شباهت و دور است وزن کمترى دارد، متوجه مى شویم که میزان عمل در آنجا یعنى چه ؟!
در مورد مساله (( گواهان )) نیز آیات قرآن پرده از روى حقایقى برداشته ، و پاى گواهى امورى را به میان کشیده که در دادگاه هاى دنیا مطلقا مطرح نیستند، ولى در آن جا نقش اساسى را دارند.
به طور کلى از آیات قرآن استفاده مى شود که شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد.
1 - از همه برتر و بالاتر (( ذات پاک خداوند)) است : و ما تکون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا کنا علیکم شهودا اذ تفیضون فیه : (( در هر حال که باشى و هر آیه اى از قرآن که بخوانى و هر کارى را انجام دهید ما گواه بر شما هستیم هنگامى که در آن وارد مى شوید)) (یونس - 61).البته همین گواهى براى همه چیز و همه کس کافى است ، ولى لطف خداوندو مقام عدالت او ایجاب کرده که گواهان دیگرى نیز معین فرموده است .
2 - پیامبران و اوصیاء
قرآن مى گوید: فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک على هؤ لاء شهیدا: (( چگونه خواهد بود آن روز که از هر امتى گواهى مى آوریم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهیم )) (نساء - 41).
در حدیثى در ذیل همین آیه در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : نزلت فى امة محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) خاصة ، فى کل قرن منهم امام منا، شاهد علیهم ، و محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شاهد علینا: فرمود: (( این درباره امت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شده که در هر قرنى براى آن ها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان و محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گواه بر همه ما است )) .
3 - زبان و دست و پا و چشم و گوش نیز گواهى مى دهند
قرآن مى گوید: یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون : (( در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى که مرتکب شدند گواهى مى دهد)) (نور - 24).
از آیات مورد بحث نیز استفاده مى شود که چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اى از روایات بر مى آید که همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را که انجام داده اند گواهى مى دهند.
4 – پوست هاى تن نیز گواهى مى دهند
آیات مورد بحث با صراحت از این موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى کند که گنهکاران که هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آن ها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آیند آن ها را مخاطب ساخته مى گویند: چرا شما بر ضد ما گواهى دادید؟ آن ها پاسخ مى دهند: خدایى که همه چیز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است (فصلت - 21).
5 - فرشتگان
قرآن مى گوید: و جائت کل نفس معها سائق و شهید (( در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى که فرشته اى با او است که او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از فرشتگان است که بر اعمال او شهادت مى دهد)) (ق - 21).
6 - زمین
آرى زمین که زیر پاى ما قرار دارد، و ما همیشه میهمان آن هستیم ، و با انواع برکاتش از ما پذیرایى مى کند، نیز دقیقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها را مى گوید، چنانکه مى خوانیم : یومئذ تحدث اخبارها: (( در آن روز زمین اخبار خود را بازگو مى کند)) (زلزال -4).
7 - زمان نیز از شهود است
گرچه در متن آیات قرآن به این امر اشاره نشده ، ولى در روایات معصومین شاهد بر آن وجود دارد چنانکه از على (علیه السلام ) مى خوانیم : ما من یوم یمر على ابن آدم الا قال له ذلک الیوم یا ابن آدم ! انا یوم جدید، و انا علیک شهید، فقل فى خیرا و اعمل فى خیرا، اشهد لک یوم القیامة : (( هیچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر این  که به او مى گوید: اى فرزند آدم ! من روز تازه اى هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب بگو، و عمل نیک انجام ده ، تا در قیامت به نفع تو گواهى دهم )) .
به راستى عجیب است این همه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ،از زمان و مکان گرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پیکر ما و انبیا و اولیا، و برتر از همه ذات پاک خدا، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بیخبریم ؟!
آیا ایمان به وجود چنین مراقبا نى کافى نیست که انسان را کاملا در مسیر حق و عدالت و پاکى و تقوا قرار دهد.
33ـحضرت علی علیه السلام در قسمتی از خطبه 42 درمذمت از متابعت هوای نفس وآرزوهای بی حد فرموده اند :
....ألا و إن الآخره قد اقبلت ، و لکل منهما بنون ، فکونوا من أبناء الآخره ولا تکونوا من أبناء الدنیا ، فإن کل ولد سیلحق بأبیه یوم القیامه ، و إن الیوم عمل و لا حساب ، و غدا حساب و لا عمل .
.... بدانید که آخرت روی آورده است و هر یک را فرزندانی است . شما فرزندان آخرت باشید نه فرزندان دنیا . زیرا هر فردی در روز قیامت به پدرش می پیوندد . امروز روز عمل است نه حساب و فردا روز حساب است نه عمل .
درسوره ی الرحمن آیه ی 41 آمده است:
یُعْرَف الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصى وَ الاَقْدَامِ
 بلکه مجرمان با قیافه هایشان شناخته مى شوند، و آنگاه آنها را با موهاى پیش سر، و پاهایشان ، مى گیرند (و به دوزخ مى افکنند.)
        تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 155 تا157
((بلکه مجرمان با قیافه هایشان شناخته مى شوند)) (یعرف المجرمون بسیماهم ).
گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند که بیانگر ایمان و عمل صالح آن هاست ، و گروهى دیگر صورت هایى سیاه و تاریک و زشت و عبوس دارند که نشانه کفر و گناه آن هاست ، چنان که در آیات 39 تا 41 سوره عبس مى خوانیم : ((وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشره و وجوه یومئذ علیها غبرة ترهقها قترة )): ((در آن روز چهره هایى درخشان و نورانی اند، و چهره هایى تاریک ، که سیاهى مخصوصى آن را پوشانیده )).
سپس مى افزاید: ((آن گاه آن ها را با موهاى پیش سر، و پاهایشان مى گیرند، و به دوزخ مى افکنند))! (فیؤ خذ بالنواصى و الاقدام ).
((نواحى )) جمع ((ناحیه )) چنان که راغب در مفردات مى گوید: در اصل به معنى موهاى پیش سر و از ماده ((نصاء)) (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پیوستگى است ، و ((اخذ به ناصیه )) به معنى گرفتن موى پیش سر است ، و گاه کنایه از غلبه کامل بر چیزى مى آید. ((اقدام )) جمع ((قدم )) به معنى پاها است .
گرفتن مجرمان با موى پیش سر، و پاها، ممکن است به معنى حقیقى آن باشد که مأموران عذاب این دو را مى گیرند و آن ها را از زمین برداشته ، با نهایت ذلت به دوزخ مى افکنند، و یا کنایه از نهایت ضعف و ناتوانى آن ها در چنگال مأموران عذاب الهى است ، که این گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند، و چه صحنه دردناک و وحشتناکى است آن صحنه ؟
34-حضرت علی (ع)در قسمتی از خطبه 182 پس از حمد خداوند و وصف قرآن دراندرز به مردم می فرمایند :
.... فبادروا المعاد ، و سابقوا الآجال ، فإن الناس یوشک أن ینقطع بهم الامل ، و یرهقهم الأجل ، و یسد عنهم باب التوبه ....
به سوی معاد بشتابید ، بر مرگ ها پیشی گیرید ، زیرا ، بسا مردم که رشته آرزوهایشان گسسته گردد و اجل دریابدش و در توبه به رویشان بسته ماند .
35- حضرت علی (ع)در قسمتی از خطبه 33 هنگام رفتن به جنگ جمل با مردم بصره  فرمودند : 
.... و أنفقوا أموالکم ، و خذوا من أجسادکم تجودوا بها علی أنفسکم ولاتبخلوا بها عنها ....
.... و اموالتان را انفاق کنید و از تن هایتان بگیرید و به جان های خود ببخشید و در این گرفتن و دادن بخل مورزید ...
در سوره ی حدیدآیه ی11 آمده است:
 مَّن ذَا الَّذِى یُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَیُضعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ
 کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خداوند آنرا براى او چندین برابر کند، و براى او اجر فراوان پرارزشى است .
        


[ یکشنبه 87/4/30 ] [ 1:14 عصر ] [ فاطمه فرضعلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ به منظور تبادل نظر و ارائه سرفصل ها و منابع فرعی تحقیقات در زمینه های مرتبط به تدریس اینجانب و ارائه مقالات و تحقیقات دانشجویان گرامی تهیه شده است . دانشجویان محترم می توانند نظرات و ارشیابی مقالات و پژوهش های خود را در این سامانه مشاهده بفرمایند .
f="http://far30book.ir">فارسی بوک
امکانات وب


بازدید امروز: 146
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 260676