• وبلاگ : سخن آشنا
  • يادداشت : فلسفه و فرافلسفه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 10 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    با عرض سلام تحقيق من ارائه شد

    در كتاب شريف نهج البلاغه كه حاوى سخنان نغز و حكيمانه حضرت على عليه‏السلام مى‏باشد، مساله ايمان از جايگاه و اهميت ويژه‏اى برخوردار است و به جهات گوناگون آن پرداخته شده است كه در اين نوشتار به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود:

    الف) فضيلت ايمان

    «همانا بهترين چيز كه نزديكى خواهان به خدا سبحان بدان توسل مى‏جويند ايمان به خدا و پيامبر ... است‏» (

    ب) اقسام ايمان

    «برخى ايمان در دلها برقرار است، و برخى ديگر ميان دلها و سينه‏ها عاريت و ناپايدار» (2)

    ج) پايه‏هاى ايمان

    «ايمان بر چهار پايه استوار است‏بر شكيبائى، و يقين، و عدالت و جهاد. شكيبائى و صبر را چهار شاخه است: آرزومند بودن، ترسيدن، و پارسائى و چشم اميد داشتن. پس آن كه مشتاق و آرزومند بهشت‏بود شهوتها را از دل زدود، و آن كه از دوزخ ترسيد، از آنچه حرام است دورى گزيد، و آن كه خواهان دنيا نبود و پارسائى داشت مصيبتها بروى آسان نمود، و آن كه مرگ را چشم داشت، در كارهاى نيك پاى پيش گذاشت.

    و يقين بر چهار شعبه است: بر بينائى زيركانه، و دريافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پيشينيان. پس آن كه زيركانه ديد حكمت‏بروى آشكار گرديد، و آن را كه حكمت آشكار گرديد عبرت آموخت، و آن كه عبرت آموخت چنان است كه پشينيان زندگى را در نورديد.

    و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمى ژرف نگرنده، و دانشى پى به حقيقت‏برنده و نيكو داورى فرمودن، و در بردبارى استوار بودن. پس آن كه فهميد به ژرفاى دانش رسيد و آنكه به ژرفاى دانش رسيد از آبشخور شريعت‏سيراب گرديد و آن كه بردبار بود، تقصير نكرد و ميان مردم با نيكنامى زندگى نمود.

    و جهاد بر چهار شعبه است: به نيك وادار نمودن و از كار زشت منع فرمودن و پايدارى در پيكار با دشمنان، و دشمنى با فاسقان. پس آنكه به كار نيك واداشت، پشت مومنان را استوار داشت، و آن كه از كار زشت منع فرمود بينى منافقان را به خاك سود؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايدار بود، حقى را كه برگردن دارد ادا نمود؛ و آن كه با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آيد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وى را خشنود نمايد» (3)

    و در جاى ديگر درباره حقيقت ايمان فرمودند

    «ايمان، شناختن به دل، و اقرار به زبان و فرمان بردن با اندامها است‏» (4)

    د) نشانه‏هاى ايمان

    1 - «ايمان بنده راست نباشد، جز آنگاه كه اعتماد او بدانچه در دست‏خداست‏بيش از اعتماد وى بدانچه در دست‏خود اوست‏بود.» (5)

    2 - كلمه 333 كلمات قصار ص 420 نهج البلاغه:

    (در صفت مؤمن فرمود:) شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش. سينه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر. برترى جستن را خوش نمى‏دارد، و شنواندن نيكى خود را به ديگران دشمن مى‏شمارد. اندوهش دراز است، همتش فراز. خاموشى‏اش بسيارست، اوقاتش گرفتار؛ سپاسگزار است، شكيبايى پيشه است، فرو رفته در انديشه است، نياز خود به كس نگويد، خوى آرام دارد، راه نرمى پويد. نفس او سخت‏تر از سنگ خارا - در راه ديندارى - و او خوارتر از بنده - در فروتنى و بى‏آزارى -.

    و نيز فرمود: «ايمان آن است كه راستى را برگزينى كه به زيان تو بود بر دروغى كه تو را سود دهد، و گفتارت بركردارت نيفزايد و چون از ديگرى سخن گويى ترس از خدا در دست آيد» (6)

    ه) آفات ايمان

    1 - همنشينى با اهل هوى و هوس

    2 - دروغ گفتن

    3 - حسد ورزيدن

    «همنشينى پيروان هوا فراموش كردن ايمان و جاى حاضر شدن شيطان است. از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است ... بر هم حسد مبريد كه حسد ايمان را مى‏خورد چنانكه آتش هيزم را» (7)

    و) عوامل تقويت ايمان

    1 - اعمال صالح

    «ايمان را بر كرده‏هاى نيك دليل توان ساخت، و از كردار نيك ايمان را توان شناخت‏» (8)

    2 - سلامت قلب

    «ايمان بنده‏اى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد»

    3 - صبر

    «صبر و شكيبائى نسبت‏به ايمان مثل سر است نسبت‏به تن، همانطور كه تنى سر ندارد فايده‏اى ندارد، ايمانى هم كه صبر و شكيبائى در او نباشد فائده‏اى ندارد»

    4 - حياء

    «هيچ ايمانى مثل حياء نيست‏»

    ز) نتائج ايمان

    1 - شهود حق

    «ديده‏ها او را آشكارا نتوان ديد، اما دلها با ايمان درست‏بدو خواهد رسيد»

    2 - توان فهم معارف عالى

    «دانستن امر ما (ولايت) كارى سخت است و تحمل آن دشوار كسى آن را تحمل نكند جز انسان با ايمانى كه خداوند قلب او رابراى ايمان آزموده باشد»

    حادث و قديم

    از جمله مباحث فلسفى كه از دير زمان جلب توجه كرده است مساله حادث و قديم است.

    حادث در عرف و لغت به معنى «نو» و قديم به معنى «كهنه‏» است. ولى حادث و قديم دراصطلاح فلسفه و كلام با آنچه در عرف عام وجود دارد فرق دارد. فلاسفه هم كه درباره حادث و قديم بحث مى‏كنند مى‏خواهند ببينند كه چه چيز نو و چه چيز كهنه است، اما مقصود فلاسفه از حادث بودن و نو بودن يك چيز آن است كه آن چيز پيش از آنكه بوده شده است نابود بوده است، يعنى اول نبوده و بعد بود شده است، مقصودشان از قديم بودن و كهنه بودن اين است كه آن چيز هميشه بوده است و هيچگاه نبوده است كه نبوده.

    پس اگر ما درختى را فرض كنيم كه ميلياردها سال عمر كرده باشد آن درخت در عرف عام كهن و بسيار كهن است. اما در اصطلاح فلسفه و كلام، حادث و نو است. زيرا همان درخت قبل از آن ميلياردها سال نبوده است.

    فلاسفه، حدوث را به «مسبوق بودن هستى شى‏ء به نيستى خودش‏» و قدم را به «مسبوق نبودن هستى شى‏ء به نيستى خودش‏» تعريف مى‏كنند. پس حادث عبارت است از چيزى كه نيستيش بر هستيش تقدم داشته باشد و قديم عبارت است از موجودى كه نيستى مقدم برهستى براى او فرض نمى‏شود.

    بحث‏حادث و قديم اين است كه آيا همه چيز در عالم حادث است و هيچ چيز قديم نيست.يعنى هر چه را در نظر بگيريم قبلا نبوده و بعد هست‏شده است، يا همه چيز قديم است وهيچ چيز حادث نيست، يعنى همه چيز هميشه بوده است، يا برخى چيزها حادثند و برخى چيزها قديم، يعنى مثلا شكلها، صورتها، ظاهرها حادثند، اما ماده‏ها، موضوعها، ناپيداها قديمند؟ و يا اينكه افراد و اجزاء حادثند اما انواع و كل‏ها قديمند. يا اينكه امور طبيعى ومادى حادثند ولى امور مجرد و ما فوق مادى قديمند، و يا اينكه فقط خدا يعنى خالق كل و علة العلل قديم است و هر چه غير او است‏ حادث است. بالاخره جهان حادث است ‏يا قديم؟

    متكلمين اسلامى، معتقدند كه فقط خداوند قديم است و هر چه غير از خدا است كه به عنوان «جهان‏» يا «ماسوى‏» ناميده مى‏شود، اعم از ماده و صورت، و اعم از افراد و انواع، و اعم ازاجزاء و كل‏ها، و اعم از مجرد و مادى همه حادثند، ولى فلاسفه اسلامى معتقدند كه حدوث ازمختصات عالم طبيعت است، عوالم ما فوق طبيعت، مجرد، و قديمند. در عالم طبيعت نيز اصول و كليات قديمند، فروع و جزئيات حادثند. عليهذا جهان از نظر فروع و جزئيات حادث است اما از نظر اصول و كليات، قديم است.

    بحث در حدوث و قدم جهان تشاجر سختى ميان فلاسفه و متكلمين بر انگيخته است. غزالى كه در بيشتر مباحث مذاق عرفان و تصوف دارد و در كمترين آنها مذاق كلامى دارد، بو على سينا را به سبب چند مساله كه يكى از آنها قدم عالم است تكفير مى‏كند. غزالى كتاب معروفى دارد به نام «تهافت الفلاسفه‏» در اين كتاب بيست مساله را بر فلاسفه مورد ايراد قرارداده است و به عقيده خود تناقض گوئيهاى فلاسفه را آشكار كرده است. ابن رشد اندلسى به غزالى پاسخ گفته است و نام كتاب خويش را «تهافت التهافت‏» گذاشته است.

    متكلمين مى‏گويند اگر چيزى حادث نباشد و قديم باشد، يعنى هميشه بوده و هيچگاه نبوده كه نبوده است، آن چيز به هيچ وجه نيازمند به خالق و علت نيست. پس اگر فرض كنيم كه غير از ذات حق اشياء ديگر هم وجود دارند كه قديمند طبعا آنها بى نياز از خالق مى‏باشند پس در حقيقت آنها هم مانند خداوند واجب الوجود بالذاتند، ولى براهينى كه حكم مى‏كندكه واجب الوجود بالذات واحد است اجازه نمى‏دهد كه ما به بيش از يك واجب الوجود قائل شويم، پس بيش از يك قديم وجود ندارد و هر چه غير از او است‏حادث است.

    پس جهان، اعم از مجرد و مادى و اعم از اصول و فروع، و اعم از انواع و افراد، و اعم از كل واجزاء و اعم از ماده و صورت، و اعم از پيدا و نا پيدا حادث است.

    فلاسفه به متكلمين پاسخ محكم داده‏اند، گفته‏اند كه همه اشتباه شما در يك مطلب است وآن اين است كه پنداشته ‏ايد اگر چيزى وجود ازلى و دائم و مستمر داشته باشد حتما بى نياز ازعلت است، و حال آنكه مطلب اين چنين نيست. نيازمندى و بى نيازى يك شى‏ء نسبت به علت به ذات شى‏ء مربوط است كه واجب الوجود باشد يا ممكن الوجود، و ربطى به حدوث و قدم او ندارد. مثلا شعاع خورشيد از خورشيد است، اين شعاع نمى‏تواند مستقل از خورشيد وجود داشته باشد، وجودش وابسته به وجود خورشيد و فائض از او و ناشى از او است، خواه آنكه فرض كنيم زمانى بوده كه اين شعاع نبوده است و خواه آنكه فرض كنيم كه هميشه خورشيد بوده و هميشه هم تشعشع داشته است. اگر فرض كنيم كه شعاع خورشيد ازلا و ابدا با خورشيد بوده است لازم نمى‏آيد كه شعاع بى نياز از خورشيد باشد.

    فلاسفه مدعى هستند كه نسبت جهان به خداوند نسبت‏شعاع به خورشيد است، با اين تفاوت كه خورشيد به خود و كار خود آگاه نيست و كار خود را از روى اراده انجام نمى‏دهد ولى خداوند به ذات خود و به كار خود آگاه است.

    در متون اصلى اسلامى گاهى به چنين تعبيراتى بر مى‏خوريم كه جهان نسبت به خداوند به شعاع خورشيد تشبيه شده است، آيه كريمه قرآن مى‏فرمايد:

    الله نور السموات و الارض مفسران در تفسير آن گفته‏اند يعنى خداوند نور دهنده آسمان‏ها و زمين است، به عبارت ديگر وجود آسمان و زمين شعاعى است الهى.

    فلاسفه، هيچ دليلى از خود عالم بر قديم بودن عالم ندارند، اينها از آن جهت اين مدعا رادنبال مى‏كنند كه مى‏گويند خداوند فياض على الاطلاق است و قديم الاحسان است، امكان ندارد كه فيض و احسان او را محدود و منطقع فرض نمائيم. به عبارت ديگر: فلاسفه الهى بانوعى «برهان لمى‏» يعنى با مقدمه قرار دادن وجود و صفات خدا به قدم عالم رسيده‏اند.معمولا منكران خدا قدم عالم را عنوان مى‏كنند، فلاسفه الهى مى‏گويند همان چيزى كه شما آن را دليل نفى خدا مى‏گيريد، از نظر ما لازمه وجود خداوند است، به علاوه از نظر شما قدم عالم يك فرضيه است و از نظر ما يك مطلب مبرهن.

    سلام استاد ارجمند
    4 مقاله براي 4 درس روي وبلاگ اينجانب آپ شده است . شما ره به ديدن وبلاگ جديدم و خواندن مقالات دعوت ميکنم .
    با سپاس از زحمات شما
    پاسخ

    سلام خانم موسوي وبلاگتان را ديدم . نظر خود را در بخش نظرات وبلاگ شما درج نموده ام . لطفا ملاحظه بفرماييد.
    + حميده هادي پناه 

    سارمي نهد با هزار مکر و هنر تخم در آشيان مرغ دگر

    وان دگر بي خبر ز ترفندش تربيت مي کند چو فرزندش

    عشق را اين نظام و آيين است راز کار معلمي اين است

    سلام وخسته نباشيد خدمت استاد محترم،سركارخانم فرضعلي.هفته گراميداشت معلم را خدمت شما تبريك عرض ميكنم.از اينكه نگاهم را نسبت به زندگي و هستي وسعت داديد،از صميم قلب متشكرم.

    + حميده هادي پناه 2 

    2. معلوم از جنبه خاص
    گروهي از متكلمان گفته‌اند: موضوع علم كلام معلوم از جنبه خاص است،[10] يعني از اين جنبه كه اثبات عقايد ديني به آن مستند مي‌گردد. محقق لاهيجي اين نظريه را به اكثر متأخرين نسبت داده است و صاحب مواقف يكي از طرفداران آن مي‌باشد. بر اين نظريه نيز اشكالاتي وارد شده است، چنانكه شارح[11] مواقف گفته است: قيد و حيثيت اين كه معلوم از عقايد ديني باشد يا عقايد ديني به آن مستند گردد هيچگونه دخالتي در اين كه محمولات مسايل كلامي بر موضوع آن يعني معلوم حمل شود، ندارد. مثلاً وقتي مي‌گوييم خدا قادر است، حمل قادر بودن بر مفهوم خدا مقيد به اين نيست كه معلوم باشد.[12]
    3. ذات خداوند
    عده‌اي از متكلمان، موضوع علم كلام را ذات خداوند دانسته‌اند، قاضي ارموي،[13] كه از طرفداران اين نظريه است در توضيح آن گفته است: بحث درعلم كلام پيرامون صفات ثبوتيه و سلبيه و افعال الهي است، اعم از آنچه مربوط به امور دنيوي است، مانند چگونگي حدوث عالم و صدور آن از خداوند و خلق افعال بشر و كيفيت نظام عالم (اجتماع بشري) يعني بحث درباره نبوت و توابع آن و آنچه مربوط به آخرت است مانند بحث درباره معاد و مسائل سمعي (نقلي) ديگر.[14]
    به گفته ابوالخير، قدماي متكلمين موضوع علم كلام را ذات و صفات الهي مي‌دانستند.[15] ممكن است مقصود همان نظريه ارموي باشد، يعني در علم كلام درباره ذات و صفات خداوند بحث مي‌شود. بدين صورت كه پس از اثبات ذات، صفات ثبوتيه و سلبيه بحث و بررسي مي‌گردد. اين نظريه قابل قبول است چنان كه توضيح آن خواهد آمد.
    4. وجود خداوند و وجود ممكنات
    بنا به نقل تفتازاني و محقق لاهيجي مؤلف كتاب صحائف[16] گفته است: موضوع علم كلام ذات خداوند من حيث هي و ذات ممكنات از آن جهت كه به خداوند احتياج دارند، مي‌باشد، و جهت وحدت ميان آن دو وجود است.[17]
    اشكال اين نظريه واضح است، زيرا بحث درباره وجود ممكنات از جهت نيازمندي آنها به خداوند در حقيقت بحث درباره دلالت آنها بر وجود خداوند و صفات كمال او است، و به تعبير قرآن، هستي‌هاي امكاني آيات و نشانه‌هاي وجود و كمالات خداوند مي‌باشند. بنابراين در اين نظريه موضوع يا مسأله علم كلام با دليل آن به يكديگر اشتباه گرديده‌اند.

    [10] . المعلوم من حيث يتعلق به اثبات العقايد الدينيه، المواقف، صفحه 7.
    [11] . مير سيد شريف گرگاني (816ـ740) متكلم شهير اسلامي و طرفدار مذاهب اشعريه.
    [12] . شرح المواقف، ج1، ص 42، ما هو علم الكلام، ص 125.
    [13] . قاضي تاج الدين ارموي شافعي متوفاي 656 هجري مؤلف كتاب «الحاصل من المحصول لفخر الدين الرازي».
    [14] . المواقف، صفحه 7. شرح المقاصد: جلد 1، صفحه 180.
    [15] . كشف الظنون، جلد 2، صفحه 1503.
    [16] . شمس‌الدين محمد سمرقندي از متكلمان اهل سنّت، مؤلف كتاب «الصحائف في علم الكلام».
    [17] . شوارق الالهام: صفحه 9. شرح المقاصد: جلد 1، صفحه 180.

    پاسخ

    سلام خانم هادي پناه قرار بر اين بود كه مطالب شما در وبلاگ خودتان درج شود و سپس آدرس ارائه شود.اصلاح فرماييد لطفا . متشكرم
    + حميده هادي پناه 
    موضوع علم كلام

    از آنجا كه موضوع هر علمي در تعريف آن علم نقش اساسي دارد. در اين فصل موضوع علم كلام را به بحث مي‌گذاريم. درباره موضوع علم كلام از سوي محققان و صاحب‌نظران آراء مختلفي مطرح گرديده است كه نمونه‌هايي از آنها را نقل و بررسي مي‌كنيم:

    1. موجود بما هو موجود
    گروهي از متكلمان، موضوع علم كلام را «موجود بما هو موجود» دانسته‌اند. تفتازاني
    [1] اين قول را به قدماء نسبت داده شود.[2]
    در توضيح آن گفته‌اند: «متكلم، اعمّ اشياء يعني موجود بما هو موجود را مورد بحث قرار مي‌دهد و آن را به قديم و حادث تقسيم مي‌نمايد، آنگاه موجود حادث را به جوهر و عرض، و هر يك از آن دو را به اقسام مختلف تقسيم مي‌كند، سپس به بحث درباره قديم مي‌پردازد و اثبات مي‌كند كه كثرت و تركيب در آن راه ندارد و به واسطه صفات ويژه خود از موجودات حادث ممتاز مي‌گردد.
    آنگاه از طريق اثبات حادث بودن عالم، وجود مُحْدِث (خداوند) را اثبات مي‌كند و پس از آن به بحث درباره نبوت و ساير مباحث عقلي و نقلي علم كلام مي‌پردازد».
    طرفداران اين قول براي آنكه موضوع علم كلام از فلسفه اولي ممتاز گردد، قيد «علي سبيل قانون الاسلام» را به آن افزوده و گفته‌اند: «اگر چه كلام و فلسفه هر دو پيرامون موجود بما هو موجود بحث مي‌كنند ليكن شيوه بحث آنها متفاوت است، زيرا مباحث علم كلام به شيوه‌اي هماهنگ با عقايد اسلامي كه از ظواهر كتاب و سنت به دست مي‌آيد انجام مي‌گيرد و حال آنكه بحث‌هاي فلسفي به صورت آزاد و بر پايه قواعد مسلّم عقلي انجام مي‌شود و هرگاه مفاد استدلال عقلي با ظاهر دين مخالفت داشته باشد آن ظاهر، به گونه‌اي تأويل و توجيه مي‌شود».
    [3]
    مؤلف مواقف
    [4] بر اين نظريه دو اشكال وارد نموده است: يكي اينكه در علم كلام پيرامون مسائلي چون معدوم و حال بحث مي‌شود كه داراي وجود خارجي نيستند و نيز درباره اموري بحث مي‌شود كه از احكام وجود ذهني هستند مانند مباحث مربوط به نظر و دليل، چنانچه گفته مي‌شود: نظر صحيح مفيد علم است يا نه؟ و وجه دلالت دليل چيست؟ و حال آنكه متكلمان قائل به وجود ذهني نيستند.
    اشكال ديگر اينكه: مفاد كلمه «قانون الاسلام» عقايد حقّه است و در اين صورت آن آراء كه با عقايد حقّه مطابقت ندارند، در زمره مباحث كلامي نخواهند بود، و حال آنكه موضوع علم بايد چيزي باشد كه همه آراء و نظريات كلامي اعم از صحيح و ناصحيح را پوشش دهد.
    [5]
    تفتازاني هر دو اشكال مواقف را پاسخ داده است. در پاسخ اشكال اول گفته است:
    بحث درباره معدوم و حال از ملحقات مباحث وجود است و بحث درباره نظر و دليل نيز از مبادي علم كلام مي‌باشد نه از مسائل آن، و بسياري از متكلمان نيز قائل به وجود ذهني مي‌باشند و كساني كه قائل به آن نيستند، موضوع علم كلام را موجود بما هو موجود نمي‌دانند.
    و در پاسخ اشكال دوم گفته است: مقصود از «قانون الاسلام» مطابقت داشتن آراء كلامي با واقع شريعت نيست، بلكه مقصود اين است كه متكلم همه بحثهاي خود پيرامون وجود را هماهنگ با عقايد ديني انجام مي دهد و هرگز رأيي مخالف با قواعد قطعي شرع صادر نمي‌كند.
    [6]
    در هر حال اين نظريه قابل قبول نيست، زيرا چنانكه در مباحث مربوط به بررسي تاريخ علم كلام روشن خواهد شد، علم كلام اسلامي در اواخر قرن اول هجري پديد آمد و موضوعات كلامي مورد بحث آن روز مسائلي چون قضا و قدر، جبر و اختيار، صفات الهي و ... بود كه از اعراض ذاتي موجود بما هو موجود نيستند، و نسبت دادن نظريه مزبور به قدماي متلكمان (چنانچه از تفتازاني نقل گرديد) صحيح نيست، چنانكه مؤلف مواقف آن را به غزالي
    [7] نسبت داده است، بنابراين بايد گفت: نظريه ياد شده در دوره‌اي كه مباحث فلسفه اولي در متون كلامي راه يافت توسط متأخران مطرح شده است چنانكه محقق لاهيجي[8] آن را از ويژگي‌هاي كلام متأخرين به شمار آورده است.[9]
    و هدف طراحان آن نيز ـ چنانچه گفته‌اند ـ اين بوده كه علم كلام در اثبات موضوع خود نيازمند فلسفه اولي نباشد، زيرا آنان چنين نيازمندي را مايه سرشكستگي علم كلام مي‌دانستند. ولي اين توهمي بيش نيست، چنانكه در آينده بيان خواهيم نمود.

    [1] . سعد الدين تفتازاني (793ـ712) متكلم برجسته اسلامي و طرفدار مذهب اشعريه.
    [2] . شرح المقاصد، ج 1، صفحه 76.
    [3] . شوارق الالهام، ص 8، ما هو علم الكلام، ص 27.
    [4] . عضدالدين ايجي (756ـ700) متكلم برجسته اسلامي، پيرو مذاهب اشعريه.
    [5] . المواقف في علم الكلام: صفحه 7ـ8.
    [6] . شرح المقاصد: جلد 1، صفحه 179ـ178.
    [7] . ابوحامد غزالي (505ـ450) متكلم نامدار اسلامي و طرفدار مذهب اشعريه.
    [8] . ملا عبدالرزاق لاهيجي، (متوفاي 1072) فيلسوف و متكلم برجسته شيعي.
    [9] . گوهر مراد، طبع جديد، صفحه 43.

    سلام