سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن آشنا
 
قالب وبلاگ

سخنان آقای دولابی

زهره جمادی مقدم

 شمع که می سوزد به منو تو نور می دهد 
                                                          کار هر کسی نیست که!.
   سخت است  باید بسوزد  از منو تو ساخته نیست  فیتیله زرنگ است .
  هم روغن چربو صاف میخورد  هم نور میدهد. 
 
 تو هم فیتیله باش . چرب و صاف دنیا رو بخور  و نور بده نسوز  . بخورو نور بده .
***********************************************
 شب سرت را بالا کن
                             ببین چقدر چشم از اسمان زل زده و دارد  زمین را نگاه میکند .
 
 
 همه شان دارند اینجا را می پایند  خسته هم نمی شوند
                                      مگر اینجاا چقدر قشنگ است  که این همه نگاه می کنند ؟
                                                                      صبح که هوا روشن شد .  تو هم نگاه کن
 
ببین چی بود قضیه ؟؟؟؟؟؟

سیر عرفانی آقای دولابی
 

»انّی تارکٌ فیکم الثِّقلَین کتاب اللهِ و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابداً لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض «

-:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:-

» من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها می‌گذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترت و اهل بیت خودم. مادام که شما به این دو دست بیازید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمی‌شوند«

-:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:-


 - در اوایل دهه شصت ، خدای متعال توفیق درک محضر یکی از عارفان بزرگ معاصر شیعی ، عارف بالله مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی را نصیب استاد مهدی طیب نمود و به فضل الهی ، توفیق مزبور تا اواخر سال 1381 هـــ . ش که آن بزرگوار خرقه تهی کرد و به جنّة اللّقاء پرواز کرد ، ادامه یافت . آن عارف بزرگ در اشاره اجمالی به سرگذشت سیر عرفـــانی خویش چنین می فرمود :

« در ایام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم . در آن زمان به شدّت تشنه علوم و معارف دینی بوده و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ؛ ولی پدرم که مسنّ یود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت ، با ماندنم در نجف موافق نبود . در حرم امیر المؤمنین ( ع ) به حضرت التماس می کردم ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و ان قدر سینه ام را به ضریح حضرت فشار می دادم و می مالیدم که موهای سینه ام کنده و تمام سینه ام زخم شده بود . حالم به گونه ای بود که احتمال نمی دادم به ایران بر گردم . به خود می گفتم یا در نجف می مانم و مشغول تحصیل    می شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا جان می دهم و می میرم . با علماء نجف هم که مشکلم را در میان گذاشتم تا مجوّزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم به من گفتند که وظیفه تو این است که رضایت پدرت را تامین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی . در نتیجه نه التماسهایم به حضرت امیر کاری از پیش برد و نه متوسّّل شدنم به علماء مرا به خواسته ام رساند . تا اینکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرّف شدیم . در حرم حضرت اباعبدالله ( ع ) در بالای سر ضریح حضرت همه چیز حل شد و هر چه را می خواستم به من عنایت کردند ، به طوری که هنگام مراجعت حتّی جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم .
در ایران اوّلین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات ، به منزل ما امدند دو نفر آقا سیـّد بودند . آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم . وقتی داشتم به اتاق بر می گشتم جلوی در اتاق پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و در حالیکه سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم . دیدم بالای سر ضریح امام حسین ( ع ) هستم و به من حالی کردند که آنچه را می خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر . آن دو آقا سید هم با یکدیگر صحبت می کردند و می گفتند او در حال خلسه است . از همان جا شروع شد . آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبدالله  ( ع ) بود و اشخاصی که به آنجا می آمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند            می گریستند . در اثر عنایات حضرت اباعبدالله ( ع ) کار به گونه ای بود که از بزرگان مثل مرحوم حاج آقا ملّا جان ، مرحوم آیت الله شیخ محمّد تقی بافقی و مرحوم آیت الله شاه آبادی ، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم ، با علاقه خودشان به آنجا     می آمدند .
بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند . اوّلین فرد آیت الله سید محمّد شریف شیرازی بود . همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد . وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم بردیم ، آیت الله شیخ محمّد تقی بافقی آمد و بر او نماز خواند . من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ تر است ، جذب او شدم ، به گونه ای که حتّی همراه جنازه به قم نرفتم . خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّد تقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی ملقّب به تنوماسی داد . من هم که او را قشنگ تر دیدم از آن پس همراه وی بودم . در همین ایام با آیت الله شاه آبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم . تا اینکه بالاخره به نفر چهارم ( آیت الله شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ) که شخص و طریق بود برخوردم . او با سایرین متفادت بود . چنین کسی از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جایی از عالم است . او دین ندارد و در وادی توحید به سر می برد . یک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همه اهل بیت علیهم السلام در آن میله نور قابل وصول است .
اوّل عبادت ، مسجد رفتن ، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم .
بعد اهل توسّل به اهل بیت علیهم السلام و گریه و عزاداری و اقامه مجالس ذکر اهل بیت علیهم السلام شدم . تا اینکه در پایان به شخص برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر در آوردم . خداوند لطف فرمود و در هریک از این کلاسها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد ؛ ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّف نشدم ، بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اینکه به وادی توحید رسیدم . در طول این دوران همیشه یکّه شناس بودم و به هرکس که دل می دادم ، خودم و زندگی و خانواده ام را قربان او می کردم تا اینکه خود او مرا به بعدی تحویل می داد و من که وی را بالاتر از قبلی می دیدم از آن پس دور او می گشتم .
به هر تقدیر همه عنایاتی که به من شد از برکات امام حسین ( ع ) بود . از راه سایر ائمّه هم می توان به مقصد رسید ، ولی راه امام حسین ( ع ) خیلی سریع انسان را به نتیجه می رساند . چون کشتی امام حسین ( ع ) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه می رود ، هرکس در سیر معنوی خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند ، خیلی زود به مقصد می رسد .

مصباح الهدی مجموعه ای است از سخنان عارفانه و عاشقانه این عارف گرانقدر که توسط شاگرد ایشان جناب استاد مهدی طیب گردآوری و در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است .

-:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:- -:-

سخنی با خواننده

بیشترین اهتمام آن عارف گرانمایه در پرورش و رشد اخلاقی علاقمندان ، متوجّه ایجاد تحوّل در نگرش آنها به هستی و زندگی ، به گونه ای که همه چیز را از منظر توحیدی و از مرآی جمال الهی بنگرند ، و منعطف نمودن عشق  محبّت انان و متمرکز نمودن توجّهشان به خدا و اولیای الهی ، به گونه ای که از هر چه جز این ، چه دنیوی و چه اخروی ، فارغ گردند ، و نیز ایجاد حسن ظنّ و اعتماد به خدا و اولیای الهی ، و حاکم ساختن روحیه تسلیم و رضا بر آنان بود . در محضر آن بزرگوار چنان روح رجاء و امیدواری به فضل الهی موج می زد که هر نومید و مایوس از نجات و فلاح را شور و نیرو می بخشید و به وادی کمال رهنمون و در طریق وصال رهسپار می ساخت .
 
ذکری از حاج اسماعیل دولابی   

هشتم بهمن سالروز وفات حاج محمد اسماعیل دولابی است. ایشان اهل نوشتن کتاب نبود و به قول مولانا حکایت نویس نبود اما چنان بود که از وی حکایتها می نویسند . گوشه هایی ازمجالس ایشان در مجموعه ای به نام « طوبی محبت» گردآوری شده است.
آنچه امروز می خوانیم از مقدمه جلد اول این مجموعه انتخاب شده است :

.... دو طریق در باب سلوک به حق تعالی وجود دارد . یکی راه جذبه و رحمت حق است که در این راه بارقه ای از دوست به سالک می خورد و در واقع کشش دوست ، سالک را پیش می برد و این یک دعوت خصوصی برای اوست و از سالک این طریق به مجذوب سالک تعبیر می شود .
                به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه  

                                   کشش چونبودازآن سوچه سود کوشیدن
راه دوم آن است که سالک باید آنقدر مجاهده کند و ریاضت بکشد تا به جذبه حق برسد و سالک این طریق را ، سالک مجذوب گویند . در حقیقت هردو طریق جذبه حق تعالی است که سالک را به مقصد  می رساند .
بین این دو طریق تفاوتهای زیادی است که در صدد بیان آنها نیستیم و فقط به ذکر روایت مهمی که این دو طریق را بیان می کند بسنده می کنیم .
مرحوم مجلسی نیز این روایت در بحارالانوار ذکر کرده است . این حدیث مشتمل بر بسیاری از حقایق ربانی و اسرار الهی است .

و اکنون قسمتهایی از متن حدیث:
امام صادق (ع) در حدیثی به یونس بن ظیبان فرمودند :
» صاحبان خرد با تفکر عمل می کنند تا محبت خدا را به دست آورند . همانا وقتی که قلب ، محبت را تحصیل نماید و به آن نورانی گردد ، لطف سرازیر می شود . آن گاه او اهل فایده شده و بر اساس حکمت سخن خواهد گفت پس زیرک شده و با قدرت عمل می نماید و به طبقات هفتگانه آشنا می شود .
هنگامی که به این مرحله رسید ، بر اساس لطف و حکمت و بیان یک حرکت و دگرگونی در تفکرات او پدید می آید و خواست و محبت خویش را در راه خالقش صرف می نماید . به این ترتیب به مقام برتر دست پیدا کرده و خدا را با چشم دل مشاهده خواهد نمود و حکمت را به غیر روش حکما ، علم را به غیر راه علما و صدق را به غیر شیوه صدیقین به دست خواهد آورد ....
.... و کسانی که آن راه ( طریق ریاضت و خشوع و عبادت ) را می پیمایند ، یا موفق می شوند یا ناکام می مانند و اکثر آنها نا موفق خواهند بود ، چراکه حق خدا را رعایت ننموده و به اوامر وی ( به طور کامل) عمل نکرده اند . این صفت کسی است که حق شناخت و محبت او را بجا نیاورده است . پس مبادا فریب نماز و روزه و سخنان و علوم آنها را بخوری ! آنان درازگوشانی فراری هستند .... « دعا نیاز عاشق ناز معشوق

تفاوت خدای فیلسوفان و خدای پیامبران در این است که خدای پیامبران را میتوان به دعا خواند، اما دربارهی خدای فیلسوفان فقط باید جدال و جنجال کرد. فیلسوفان همچون ریاضیدانانی که به حل معمای ریاضی مشغولند، گره از کار فروبستهی خدا میگشایند، اما پیامبران همچون عاشقانی که با معشوقی نازنین نرد عشق میبازند، سخن از لطف و لطافت آن محبوب جمیل میگویند و دست مردم را در دستان نرم و پرنوازش او میگذارند. آنکه حسین بن منصور حلاج میگفت که "معشوق همه ناز باشد نه راز" حق میگفت. خداوند، نه رازی است عقل ستیز، که نازنینی است عشق پسند و همین است راز آنکه پیامبران، بر خلاف فیلسوفان، چنین مقبول خلایق افتادهاند و دل از خدا جویان بردهاند.

دعا ونیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابزار بندگیاند و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا میکنند و برتر از آنکه سفرهی نان را فراخی بخشند، گوهر جان را فربهی میدهند.
دعا تنها صحنهی خواند خدا نیست که عرصهی شناختان او هم هست، مونولوگ نیست، دیالوگ است؛ سخن گفتن دوسویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل میشود، هم شناخت؛ هم پالایش روح می¬شود، هم تقویت ایمان؛ هم دل خرسند میگردد، هم خرد.
در دعا هم از نیاز عاشق سخن میرود، هم از ناز معشوق؛ هم از احتیاج این و هم از اشتیاق، او هم از انس هم از خوف، هم از محبت هم از معرفت، هم از توبه و انابت هم از کرم و اجابت، هم حاجتی معیشتی و زمینی هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی، هم از تسلیم و هم از تعلیم.
و چنین است آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر میشود و نه دستار که سر را هم میبازد و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه میشکند.
عشق چون وافی است وافی میخرد در حریف بی وفا می ننگرد

فروش محبت برای شکم ممنوع


گروهی محبت را می فروشند برای سیر کردن شکم و فرج خود. اینها چقدر احمقند، باید برای خرید محبت از شکم و فرج صرف نظر کنی. خداوند جانها و اموال مومنان را از ایشان می خرد در قبال اینکه بهشت برای ایشان باشد. جنت حمل ولایت و محبت امیرالمومنین است. مومنان جان و مال خود را      می دهند و محبت خوبان خدا را می خرند. قدر محبت را بدان، نکند آن را به چیزی های کوچک بفروشی. حب فقط برای خدا و خوبان خداست.

ذکری برای تقرب (رحمن)
الرّحمن (بخشنده)
الّرحمنِ الرّحیم "خداوند بخشنده ی مهربان"
"الرّحمنُ مَعناهُ الواسِعُ الرَّحمَةِ عَلی عِبادِهِ" (رحمان یعنی کسی که رحمتش همه ی بندگان را در بر بگیرد)
ذات مقّدسی که صاحب رحمت و بخشش فراگیر است بر بندگانش از مومن و کافر و روزی دهندهی ایشان است؛ بلکه رحمت واسعه ی او همه ی موجودات را فرا گرفته. رحمان و رحیم، هر دو صفت مشبّهه و برگرفته از رَحم هستند، مانند علیم از عِلم، الا اینکه دامنه ی معنا در رحمان بیشتر است. معنای رحمان، بخشش عام خداوند است، اما لفظش از اسماء خاصّه ی حق است. یعنی هیچ موجودی جز خدا به این لفظ نامیده نمی شود مگر به اضافه ی عبد "عبدُ الرحمن"*. رحمان، اسم حق تعالی به اعتبار جمعیت اسمائی که مبدا انبعاث وجود بر حقایق جمیع مراتب امکانیه است و رحیم اسم خاصّ است از جهت فیضان کمالات معنوی بر اهل ایمان.
فقط حقیقت محمّدیه(ص) به اعتبار نبوّت، مظهر "رحمن" است و به اعتبار ولایت کلّیه، مظهر اسم "رحیم" و به اعتبار وحدت و جامعیت مقام ولایت و نبوّت مظهر کامل اسم اعظم. در انبیاء، حقیقت خاتمیه و در اولیاء حقیقت ولویه حضرت علی مرتضی و ائمه ی (ع) بعد از او مظهر تامه ی این نام هستند.
نقل شده، هر کس اسم "الرحمن" و "الرحیم" را بعد از هر نمازی 298 بار بخواند همه ی مردم او را دوست می دارند و از اهل تحقیق گردد.
در خواصّ الاسماء و مفاتیح النجاة مذکور است: اگر کسی بعد از هر نمازی 100 مرتبه اسم "الرحمن" را بخواند در همه حال، مورد لطف و عنایت خداوند قرار می گیرد.

*نامیدن افراد به رحمان و رحیم و امثال آن محل اشکال است و ایراد دارد. اما نامیدن آنها به عبدالرحیم و امثال آن نه تنها ایرادی ندارد که پسندیده نیز می باشد.

پرهیز از مقدس مآبی و قشری گری
خلیفه ی عباسی برای شهادت رساندن امام(ع) یکی از مامورانش را احضار کرد و از او پرسید در راه من حاضری از چه چیزت بگذری. گفت: از همه ی مالم. خلیفه گفت: نه برو. بعد دوباره احضارش کرد و همان سوال را پرسید. گفت: از مالم و جانم. خلیفه گفت: نه برو. باز احضارش کرد و همان سوال را کرد. گفت: از مالم و جانم و دینم. خلیفه گفت: حالا شد، پس برو و امام(ع) را به شهادت برسان.
در دستگاه ظلمه اگر کسی بخواهد مقبول واقع شود باید از دینش بگذرد. ما در دستگاه خوبان اگر حاضر نباشیم در راه آنها از دینمان بگذریم چطور انتظار مقبول واقع شدن داریم؟ دوست اهل بیت دینی جز محبت خدا و خوبان خدا ندارد. "یا دین من لادین له" «ای دین کسی که دین ندارد».

نکند مقدس مآبی ها ما را از خوبان خدا جدا کند

دستوری از حضرت زهرا(س)
از حضرت زهرا (س) روایت است که حضرت رسول (ص) بر من وارد شد در وقتی که رختخواب خود را پهن کرده بودم و می خواستم بخوابم. پیامبر در این حال فرمودند: فاطمه جان مخواب مگر آنکه چهار عمل بجا آوری: اول ختم قرآن کنی، دوم پیغمبران را شفیعان خود گردانی و سوم مومنین را از خود خشنود گردانی و چهارم حج و عمره بکنی. این را فرمود و داخل نماز شد. من توقف کردم تا نماز خود را تمام کرد.


گفتم یا رسول الله امر فرمودی به چهار چیز که من قدرت ندارم در اینوقت آنها را بجا آورم. آن حضرت تبسم کرد و فرمود :
هرگاه بخوانی سوره ی توحید را سه مرتبه پس گویا ختم قرآن کرده ای
هرگاه بگویی "اللهم صل علی محمداٍ و آلِ محمداٍ و جمیع رُسولِه" من و تمام پیغمبران پیش از من شفیعان تو خواهیم بود در روز قیامت          
هرگاه استغفار کنی از برای مومنین پس تمامی ایشان از تو خشنود شوند
هرگاه بگویی "سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ و لا اِلهَ اِللهُ وَ اللهُ اَکبَر" پس حج و عمره کرده ای.
منبع: مفاتیح الجنان

تشکر از خدا
خداوند فرمود: لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ عذابی لشدید؛ اگر شکر کردید برای شما زیاد می کنم و اگر کفران کردید همانا عذابم سخت است. شکر هر چیزی مناسب خود آن چیز است. شکر پول کمک کردن و انفاق به فقیر است، شکر علم تعلیم دادن است، شکر قدرت گرفتن دست ضعیف است. اینها شکر نعمتند. شکر منعم، یعنی خدا را عبادت کنیم چون سزاوار عبادت شدن است نه برای اینکه به ما نعمت داده است.
سلام کردن، نماز، روزه، زکات و همه ی عبادات تشکر از عطاهای خداست. با تشکر هم نعمت زیاد    می شود وهم فرد شاکر دوست خدا می شود.


هر جا که به نعمتی پی بردی و بر تو آشکار شد صلوات بفرست و شکرش را به جابیاور.
 
ذکری برای تقرب (الله)
بسم الله
اسم مبارک "الله" چهار حرفست و اگر کسی بر آن واقف شود به حقیقت، همه ی اشیاء را می شناسد؛ چرا که آنها از او و با او به سوی او و صادر شده و از او می باشند، پس هر گاه همزه را انداختی باقی می ماند "لله" که اشاره است به "وَ لله کُلُّ شَیءٍ" یعنی همه چیز از اوست و اگر لام را انداختی و الف را گذاردی "اله" می شود که اشاره دارد به "وَ هُوَ اِلهُ کُلُّ شَیءٍ" هر چیزی به او موجود است. اگر لام و الف را انداختی "له" می شود، "وَ لَهُ کُلُّ شَیءٍ" بازگشت هر چیزی به سوی اوست، اگر لام از کلمه "له" انداخته شود "هُ" باقی می ماند و "هو" لفظی است که دلالت دارد بر سرچشمه عزّت حضرت احدیت و لفظ "هو" مرکّب است از دو حرف "هاء" و "واو". لفظ "هاء"، اصل است نسبت به "واو" چون "واو" از اشباع ضمّه ی "هاء" پیدا شده، پس در واقع "هو" یک حرف است و دلالت دارد بر وحدت حضرت احدیت.
"الله" اسم ذات خداوند و در برگیرنده جمیع صفات کمال و جامل و جلال اوست.
خواصّ اسم اعظم خدا در سه اسم گذاشته شده که آن "بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ" می باشد و خاصّیت اسم اعظم، در ولایت امیرالمومنین(ع) است.
"الله" اسم جامع و بزرگ و با عظمت حضرت واجب الوجود، جلّ و علا می باشد.
امیرالمومنین (ع) در تفسیر کلمه ی "الله" می فرماید: "اللهُ اِسمٌ مِن اَعظَمِ اَسماءِ عَزَّ وَ جَلَّ لاینبَغی یسَمّی بِهِ غَیرُهُ"

ترجمه: "الله" اسم اعظم الهی است که شایسته نیست احدی خود را به این نام بخواند.
خواص:
1- 100 مرتبه در هر روز موثر است در رفع تمام مشکلات زندگی.
2- 1001 مرتبه در یک مجلس موثر است در رفع مشکلات و خطرات بزرگ زندگی.
3- 66 مرتبه هر روز بعد از نماز صبح جهت حل مشکلات در مداومت بر این تعداد تاکید شده است.
4- جهت شفای مریض، 100 آیه از قرآن خوانده (بسم الله الرحمن الرحیم یک آیه محسوب می شود) سپس 7 مرتبه "یاالله" گفته شود. حضرت امیرالمومنین(ع) می فرمایند اگر این دستور را به سنگ بخوانند سنگ باز می شود. مریضی که تمام اطباء او را جواب کرده اند شفا می گیرد؛ حتی اجل محتوم یعنی مرگی که در تقدیر الهی قطعی و جاری شده است. چند روزی عقب می افتد.

رسول اکرم فرموده اند: هر کاری که بنام خداوند شروع نشود ناقص و بی نتیجه خواهد ماند.
بدین جهت فرمونده اند هر کاری را با نام خدا شروع کنید. نقل شده از بعض اهل باطن که هر کس روزی 100 مرتبه بگوید "هُوَ اللهُ الَّذی لاالهَ الاّهُوَ" خداوند او را از اهل یقین گرداند و به مقام اهل یقین و درجات ارباب توحیدش رساند.
* لازم به تذکر است که گفتن هر ذکری بدون توجه قلب و با نیت پاک و توجه کامل به حضرت حق بسیار کم اثر است و ذاکر باید در گفتن ذکر حضور قلب را فراموش نکند چون در آن صورت هر ذکری تنها لفظی خواهد بود کم اثر.

 

دروغ قشنگ
لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو حتی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
دل مومن منزل خداوند
بسم الله
عارف واصل حاج آقای دولابی فرمودند:
مؤمن نزد خداوند شریف است و یک موی او را در قبال همه ی زمین و آسمان نمی دهد.
چگونه است که مؤمن نز خداوند شریف می شود؟ مؤمن در راه حق و سیر به سوی مقام مطلق الهی یک هدف دارد که آن تقرب به خداوند رحیم است.
قرب یعنی نزدیکی، آنقدر نزدیک که با آن مطلق رحمانی یکی شود. مؤمن آنقدر به خداوند نزدیک      می شود که در نهایت با خداوند یکی می شود و روح مجرد می گردد و میان او و خداوند هیچ باقی     نمی ماند و جمالی را جز جمال حق مشاهده نمی کند.
آنگاه است که نور مطلق می شود که عالم را روشن می کند. نوری که در چهره ی مؤمنان مشاهده     می شود نور الهی است که از این نزدیکی به آنها رسیده است.
مگر نه اینکه گِلی که با گُل خوش بو همنشین شد خوش بو شد و از بوی آن گُل هم به او رسید. مؤمن اینگونه است.

کسی که نور خدا را بگیرد نزد خداوند عزیز می شود و محبت خداوند به او بسیار زیاد می شود تا آنجا که خود خداوند فرمودند من عاشق بنده ام می شوم.
اگر خداوند را می خواهید بجویید در زمین و آسمان نیابید که پیدا نمی شود چون خود رحمانش فرمودند:
زمین و آسمان وسعت مرا ندارد دل مؤمن جایگاه من است.


وصیت نامه حضرت فاطمه زهرا (س)
روح بلند و پر معنویت دخت گرانمایه ی پیامبر در آستانه ی پرواز به سوی ملکوت بود و آخرین ساعت های زندگی به سرعت سپری می گشت. دیگر هنگامه ی آن فرا رسیده بود که رازهای نهفته در ژرفای جان خویش را برای همتای گرانقدر زندگی اش آشکار سازد و آنچه را در طول این مدت در دل انباشته و از امیر فضیلت ها نهان ساخته است، همه را بازگوید تا به هر قیمتی که ممکن باشد، انجام شود؛ چرا که وصیت او بسیار مهم و سرنوشت ساز بود و می بایست بدون ذره ای سهل انگاری و انعطاف جامه ی عمل پوشد.
با این اندیشه، هنگامی که تدبیر امور خانه و فرزندان ارجمندش را به پایان برد به بستر خویش بازگشت و آن گاه بود که با دنیایی ادب و شکوه به امیرمومنان گفت:
عموزاده ی ارجمند! من امروز جهان را بدرود خواهم گفت و یقین دارم تنها ساعتی بیش از توقف من در این سرا باقی نمانده و پس از آن به پدر والای خویش خواهم پیوست از این رو آنچه می گویم، وصیت من بر شماست.
علی (ع) فرمود: خدا تو را سلامت ارزانی دارد، آنچه دوست داری بگو.
آنگاه فاطمه(س) سر بر بالین علی(ع) نهاد و ساعتی دست در دست هم از فراق گریستند، سپس امیر(ع) سر دخت فرزانه ی پیامبر را به سینه ی خویش چسبانید و فرمود: بانوی گرانمایه ام، مادر شایسته کودکانم هر وصیتی داری بگو و یقین داشته باش که علی مرد وفاست و آنچه را فرمان دهی به انجام  می رساند وخواسته ی تو را بر خواسته ی خویش گرچه دشوار باشد بر می گزیند.

فاطمه فرمود:
خدای پر مهر به شما ای بزرگ مرد، بهترین و پرشکوه ترین پاداش ها را ارزانی دارد. علی جان! نخستین و صیت من اینست که پس از من با دختر خواهرم "امامه" پیمان زندگی مشترک ببند، چرا که او بر فرزندان خوردسال من بسان مادرشان پر مهر است و شما ناگزیر برای اداره خانه ات نیاز به همسر خواهی داشت.
وصیت دیگرم بر شما این است که مبادا کسی از این تجاوز کاران که به من ستم و خشونت روا داشتند، در تشییع پیکرم حاضر شوند. چرا که آنان دشمنان کینه توز من و پیامبر هستند و مبادا اجازه دهی یکی از آنان یا پیروانشان بر من نماز گذارد. سفارش من این است که مرا شبانگاه آن هنگام که چشم ها به آرامش روی هم قرار گرفته و به خواب رفته اند به خاک سپار.
عموزاده گرانقدرم! هنگامی که من جهان را بدرود گفتم مرا زیر پوشش یا پیراهن غسل ده، چرا که بدن من پاک و پاکیزه است و با حنوط باقی مانده از پیامبر پیکرم را حنوط نما و خود و نزدیکترین کسانم بر من نماز بگزارید و مرا به طور نهانی در تاریکی شب به خاک سپار و آرامگاهم را با خاک تیره به گونه ای بپوشان که مخفی بماند. مبادا اجازه دهی یکی از کسانی که آن بیدادها را در حق من روا داشتند در تشییع پیکرم حاضر گردند.


هان ای بهترین هدایت گر و راهنما! اگر خواستی گریه کنی بر من گریه کن و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریز که اینک روز فراق و جدایی است.
ای همدم گران قدر "بتول"! تو را به فرزندانم سفارش می کنم، چرا که اینان جز تو، شور و شوق کسانی را در دل داشتند که دیگر در کنار آنها نخواهند بود.
اینک بر من گریه کن و بر کودکانم که در سوگ مادر می نشینند و آن شهید به خون خفته را که در نینوا به دست استبداد هراس آور مذهبی به شهادت خواهد رسید، فراموش مکن.
پدرم پیامبر در آستانه رحلت به من خبر داد که من نخستین فرد از خواندانش هستم که جهان را بدرود گفته و به آن حضرت خواهم پیوست و اینک هنگامه ی آن فرا رسیده است. از این رو در برابر خواست خدا شکیبایی پیشه ساز و به خواست و داوری او خوشنود باش.
تو را به خودا و حرمت پیامبرش سوگند که مبادا ابوبکر و عمر بر پیکر من نماز گزارند. اگر اجازه دهی آن دو بر من نماز گزارند، شکایت تو را نیز بسان شکایت آن دو به پدرم پیامبر خواهم برد.
آنگاه دخت رسول خدا به شدت به گریه افتاد و علی(ع) فرمود: فاطمه جان چرا گریه می کنی؟
فاطمه پاسخ داد: بر بیدادهایی که پس از من بر تو وارد خواهد شد......
 

 


[ یکشنبه 87/4/30 ] [ 12:15 عصر ] [ فاطمه فرضعلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ به منظور تبادل نظر و ارائه سرفصل ها و منابع فرعی تحقیقات در زمینه های مرتبط به تدریس اینجانب و ارائه مقالات و تحقیقات دانشجویان گرامی تهیه شده است . دانشجویان محترم می توانند نظرات و ارشیابی مقالات و پژوهش های خود را در این سامانه مشاهده بفرمایند .
f="http://far30book.ir">فارسی بوک
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 256136