سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن آشنا
 
قالب وبلاگ

هستی شناسی از دیدگاه علامه طباطبائی

گرد آورندگان : حمیده نجفی واحمد نجفی
کارشناسی دینی عربی تربیت معلم شهید خورشیدی

واقعیت و هستی اشیاء
باید دانست که بر هر فیلسوفی لازم است که افکار خویش را از یک نقطه قطعی و غیر قابل تردیدی آغاز کند و براهین و استدلالات خویش را بر روی یک پایه محکم و متین بگذارد زیرا بدیهی است اگر اساس و بنیان یک سلسله افکار به نام افکار فلسفی بر یک فرضیه غیر قطعی و نظریه احتمالی گذاشته شود هیچ گونه ارزش و اعتباری نمی توان برایش قائل شد زیر بنیانی است که از پای بست ویران است .                    
محققین حکما به این نکته برخورده اند که یگانه اصلی که صلاحیت دارد مبدا و نقطه شروع فلسفه قرار گیرد همان اصل « واقعیتی هست » می باشد که سر حد فلسفه و سفسطه یا رئالیسم و ایده آلیسم محسوب می شود و اصلی است یقینی و فطری و مورد تصدیق تمام اذهان بشری و حتی خود سوفسطائی نیز بدون آنکه توجه داشته باشد در عمق ذهن خود به آن اعتراف دارد .                                                                 
در نخستین گامی که می خواهیم پس از خاموش کردن ترانه سفسطه برداریم با واقعیت اشیاء مواجه شده و سر و کار ما با واقعیت هستی خواهد بود یعنی اصل واقعیت را اثبات نموده . پس از قبول این اصل یعنی پس از اذعان و تصدیق به اینکه واقعیتی هست در مرحله دوم سیر عقلانی خویش بدنبال این مطلب می رویم که مظاهر این واقعیت چیست ؟ و به عبارت دیگر چه چیزی هست و چه چیزی نیست . در این مرحله است که مظاهری می پاییم و می رسیم به اینکه من هستم ، زمین هست ، آسمان هست .                                 
بعد از قبول اصل کلی واقعیتی هست و پس از تولید و تکثیر این حقیقت و پیدایش معلومات چندی در این باب انسان به یک نکته روشن بر می خورد مربوط به خویشتن و دستگاه ادراکی و آن وجود اشتباهاتی که خواه ناخواه گرفتار آنها می شود و گاهی چیزی را که نیست هست و چیزی را که هست نیست می پندارد . در اینجا نیازمندی شدید به شناختن واقعیت و به عبارت دیگر به فن وجود شناسی که با دارا بودن آن فن بتوان موجودات واقعی را از امور پنداری و از اوهام تمیز داد و این همان فلسفه است که می توانیم آنرا علم الوجود یافتن واقعیت شناسی بنامیم .                                                                                  
مسائل وجود که دوازده مسئله بر آن بیان شده برخی متعلق به عالم ذهن است یعنی جنبه ذهنی دارد و برخی متعلق به عالم خارج است و جنبه عینی و برخی ذئو جنبتین است .                                                
از نظر فلسفی شناخت وجود و واقعیت وقتی میسر است که انبوه اندیشه ها ئیرا که محصول فعالیت های مختلف ذهن است بدست آوریم و آنچه را که نماینده واقعیت خارج است از آنچه محصول و معلول ذهن است تشخیص دهیم و به عبارت دیگر به بررسی ادراکات ذهن پرداخته آنچه را که حقیقت است از آنچه حقیقت نما است تمیز دهیم و به تعبیر فلاسفه اسلامی امور اصیل را از امور اعتباری باز شناسیم .                       
انسان پس از اذعان و قبول اصل قطعی در واقعیتی هست و پس از یافتن پاره ای مظاهر واقعیت من هستم – درخت هست – و ... به این نکته بر می خورد که در ذهن خود تصورات زیادی از اشیاء زیادی دارد مثلاً تصوری از سفیدی دارد و تصوری از خورشید و تصوری از درخت  ...  آنگاه می بیند این معانی که از آنها تصوراتی دارد هیچ کدام به یکدیگر قابل تطبیق نیستند .                                                       
در اینجا چند پرسش پیش می آید . اول آیا مفهوم وجود یا واقعیت که ما در فارسی از آن با کلمه هستی تعبیر می کنیم عین همان مفاهیم متعدده ایست که ما از اشیاء داریم . مثلا مفهوم هستی در ذهن ما عین مفهوم انسان و مفهوم سفیدی و مفهوم درخت و غیره است . انسان با مراجعه به ذهن خود می یابد که همانطوریکه خود تصور ذهنی سنگ و درخت و غیره ، غیر از تصور ذهنی هستی نیز هست یعنی همانطوریکه سنگ و درخت و غیره هر یک در ذهن صورتی دارد مغایر با صورتی که خورشید در ذهن دارد .                   
هستی نیز صورتی در ذهن دارد مغایر با صورت ذهنی خورشید و صورت ذهنی درخت و غیره است . اگر تصور ذهنی هستی عین تصور ذهنی انسان بوده باشد لازم است که لفظ هستی یا وجود یا واقعیت مرادف با لفظ انسان بوده است . مثل لفظ بشر که مرادف لفظ انسان است و در این صورت باید معنای جمله انسان موجودات مساوی باشد با جمله انسان ، انسان است .                                                                
مفهوم هستی ، مفهوم واحدی است و مفاهیم انسان و درخت و سنگ و سفیدی مفاهیم متعدد ، هستند و مفهوم واحد محال است که عین چند مفهوم متعدد بوده باشد . پس نتیجه گرفته می شود که مفهوم وجود یا واقعیت یا هستی یک مفهومی است که در ذهن مغایر است با مفهوم هر یک از اموریکه ما در نظر واقع بینی خود آنها را اموری واقعیت دار می بینیم و حکم می کنیم که فلان چیز هست و این است معنای مغایرت مفهومی وجود با ماهیت یا زیادت وجود بر ماهیت .                                                                                 
دوم – آیا مفهوم وجود یا هستی که به این امور متعدد در ذهن حمل می شود ، مشترک معنوی است یا مشترک لفظی . پاسخ این پرسش نیز چون مستقیما ً مربوط به وجدانیات ذهنی خود ما است واضح است یعنی هر کسی با توجه مختصر به محتویات ذهنی خویش درک می کند که مفهوم واقعیت یا وجود یا هستی که به اشیایی مانند زمین و آسمان و درخت و انسان و ماده و قوه و غیره حمل می شود از قبیل مشترک معنوی است نه از قبیل مشترک لفظی یعنی ما هنگامیکه در ذهن خود هستی را به هر یک از این اشیاء حمل می کنیم و حکم به هستی آنها بنمائیم یک معنا و مقصود را در همه موارد حمل می کنیم نه بیشتر .                  سوم – ما از هر چیز واقعیت دار که علی رغم سوفسطائی حکم می کنیم واقعیت دار است مثل انسان و درخت و زمین و غیره دو مفهوم در ذهن خود داریم یکی همان مفهوم انسان در مورد انسان و درخت در مورد درخت که ملاک شناسائی ما همان مفهوم است و روی همان مفهوم او را غیر از سایر اشیاء می دانیم و دیگر مفهوم هستی که مشترک فیه همه این امور است حالا باید بدانیم که از این دو مفهوم که نسبت به هر چیزی داریم کدامیک اصیل است و کدامیک اعتباری ؟                         
 مقدمتاً بیان چند مطلب لازم است  :                                                                               
 1- اصالتی که در اینجا مورد نظراست به معنای عینیت و خارجیت است در مقابل اعتباریت که به معنای عدم عینیت و خارجیت و محصول ذهن بودن است معمولاً در اصطلاحات فلسفی جدید اصالت به معنای تقدم و اصل بودن در مقابل نتیجه بودن است .                                                                            
2-  ماهیت که در مقابل وجود قرار می گیرد و بحث از اصالت و عدم اصالتش در میان است یعنی چه ؟ حالا فرض کنید که به واقعیت این سه چیز : خط و عدد و انسان – تصدیق قطعی پیدا کرده ایم و هر سه را امری واقیعت دار می دانیم و حکم می کنیم خط موجود است – عدد موجود است – انسان موجود است . این سه چیز در موجود بودن و واقعیت داشتن مانند یکدیگرند و اختلافی ندارد ولی در عین حال می دانیم که سه چیز واقعیت دار هستند . ماهیات منشا کثرت و تعددند و وجود منشا وحدت یعنی اینکه این سه امر واقعیت دار سه امر هستند نه یکی . از این جهت است که یکی خط است و دیگری عدد و سومی انسان والا از جنبه موجودیت و واقعیت دانستن همه مانند یکدیگرند .                                                                  
3- بهر حال قدرت ذهن برای اینکه از یک واقعیت واحد مفاهیم و معانی متعدد بسازد قابل انکار نیست یکی از مواردیکه محمولی را بر موضوعی حمل می کنیم و آن موضوع و محمول هر یک واقعیت علیحده ندارند مبحث ماهیت و وجود است یعنی مواردی است که ماهیتی از قبیل خط یا عدد یا انسان یا چیز دیگر را موضوع و وجود را محمول قرار می دهیم و قضایائی درست می کنیم و حکم می کنیم که ( مثلا ) خط موجود است یا عدد موجود است یا انسان موجود است … در این گونه موارد موضوع و محمول ( مفهوم انسان و مفهوم وجود مثلا ً ) در ظرف ذهن بطور مسلم کثرت دارند و بین آنها مغایرت حکمفرما است و باصطلاح ، وجود زائد در مهیت است ، بلکه چنانکه گفتیم در نمایش اولی برای ذهن وجود چیزی است که تعلق بماهیت گرفته و خارج کننده او از کتم عدم و ظاهر کننده وی از زیر پرده ابهام و ظلمت نیستی است و یا بمنزله لباسی است که مهیت متلبس به وی شده باشد ولی به طور قطع و مسلم در خارج ، وجود و ماهیت دو چیز نیستند که یکی ظاهر کننده و دیگری ظاهر شده ، یکی متعلق و دیگری متعلق به ، یکی لباس و دیگری متلبس بوده است این ذهن است که از یک عینیت خارجی دو مفهوم ساخته است و از این دو مفهوم یکی را عارض و دیگری را معروض و یکی را متعلق و دیگری را متعلق به اعتبار می کند .              
اینکه هر چیزی با وجود و واقعیت خودش یک واحد را تشکیل می دهند و اختلاف و تعدد ماهیت و وجود به حسب ظرف ذهن و محلول قوه تحلیل ذهن است احتیاج به اقامه برهان ندارد و اگر کسی بتواند مطلب را تصور کند بی درنگ تصدیق خواهد کرد . اگر هر چیزی با وجود و واقعیت خودش دو امر واقعیت دار بوده باشند لازم میاید که هر امر واقعیت داری از امور واقعیت دار غیر متناهی تشکیل شده باشد . و بعلاوه لازم میاید که اساساً آن شی ء موجود و واقعیت دار نبوده باشند زیرا اگر هر یک از ماهیت و وجود یک امر واقعیت دار بوده باشد پس وجود واقعیتی دارد و مهیت واقعیتی و هر یک از این دو بخودی خود یک واحد واقعیت دار است آنگاه نقل کلام می کنیم .                                                                            
بهر یک از این دو واحد واقعیت دار ( ماهیت و وجود ) و چون هر یک از این دو واحد واقعیت دار یک امر واقعیت دار است و هر امر واقعیت داری به حسب فرض با واقعیت خودش دو امر واقعیت دار است یعنی بین خودش و واقعیتش دوگانگی حکمفرما است و مجموعاً یک واحد را تشکیل نمی دهند پس هر یک از ماهیت و وجود نیز مجموعاً دو امر واقعیت دار است برای مرتبه دوم نقل کلام می کنیم به دو امر واقعیت داری که واقعیت ماهیت را تشکیل می دهند و به دو امر واقعیت داری که واقعیت وجود را تشکیل داده اند و چون هر یک از این چهار یک امر واقعیت داری است و هر امری واقعیت داری به حسب فرض از مجموع دو امر واقعیت دار که بین آنها دوگانگی خارجی حکمفرما است تشکیل شده پس هر یک از آنها نیز مجموعاً دو امر واقعیت دار است و هم چنین برای مرتبه سوم و چهارم و … و تا بی نهایت که پیش برویم به امور واقعیت داری میرسیم که مرکب است از دو امر واقعیت دار و هر یک از آن دو امر واقعیت دار نیز از دو امر واقعیت دار دیگه و همینطور …  و البته این امر عقلاًَ محال و ممتنع است زیرا اولاً یک واحد واقعیت دار مثل واحد انسان است نه مجموعه ای غیر متناهی از انسانها و واحد خط یک واحد خط است نه مجموعه ای غیر متناهی از واحد خط ها ( قابلیت انقسام خط با جزاء غیر متناهی با این مطلب اشتباه نشود . ) و واحد آتم یک واحد آتم است نه غیر متناهی آتمها و اساساً چگونه ممکن است که یک واحد از یک شی ء در عین یک واحد بودن ، بالفعل واحدهای غیر متناهی باشد  و ثانیاً غیر متناهی مفروض ما از نوع کثیری است که بالاخره به وحداتی متنهی نمی شود زیرا چنانکه دیدیم تا بی نهایت ، شی ء مرکب است از دو امر واقعیت دار و هیچگاه بیک امر واقعیت داری که مجموعه ای از دو امر واقعیت دار نبوده باشد منتهی نمی شود و کثیریکه به واحد منتهی نشود وجودش محال است زیرا کثیر از مجموع واحدها تولید می شود و اگر واحد نباشد کثیری هم نخواهد بود پس لازمه اینکه شی ء با واقعیت خودش دو امر واقعیت دار بوده باشند این است که آن شی ء اساساً موجود و واقعیت دار نبوده باشد . همین طورهم ممکن نیست که مهیت و واقعیت خودش هیچکدام عینیت و خارجیت نداشته باشند .                                                                           
زیرا فرض این است امور واقعیت داری در ماوراء ذهن و اندیشه ما هست از مقدمه اول دانستیم که بحث و کاوش از ذهن نیز هست و این بحث دارای دو جنبه است از یک جنبه ذهنی و از جنبه دیگر خارجی است و هر دو جنبه توام با یکدیگر است و از مقدمه دوم دانستیم که ماهیت چیست و نسبت وی با وجود مجموعا ً یک واحد را در خارج تشکیل می دهند . و دو امر واقعیت دار نیستند پس ممکن نیست که هر دو اصالت و عینیت داشته باشند . یعنی هم وجود اصیل باشد و هم ماهیت و از مقدمه چهارم دانستیم که ممکن نیست که ماهیت و وجود هر دو غیر واقعی باشند و هر دو اندیشه محض و ساختگی ذهن باشند یعنی هر دو اعتباری باشند برای اثبات اصالت وجود براهین زیادی اقامه شده هر چیزی یعنی هر واحد واقعیت دار خارجی در سایه واقعیت ، واقعیت دار خارجی در سایه واقعیت ، واقعیت دار می شود و اگر فرض کنیم که واقعیت هستی از وی مرتفع شده ، نیست و نابود گردیده یک پنداری پوچ بیش نخواهد بود .          


[ یکشنبه 87/4/30 ] [ 12:51 عصر ] [ فاطمه فرضعلی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ به منظور تبادل نظر و ارائه سرفصل ها و منابع فرعی تحقیقات در زمینه های مرتبط به تدریس اینجانب و ارائه مقالات و تحقیقات دانشجویان گرامی تهیه شده است . دانشجویان محترم می توانند نظرات و ارشیابی مقالات و پژوهش های خود را در این سامانه مشاهده بفرمایند .
f="http://far30book.ir">فارسی بوک
امکانات وب


بازدید امروز: 31
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 256112